عشق من پرواز

من علیرضا عاشق پرواز و هواپیما هستم این وبلاگ هم برای نوشتن خاطرات والبته اطلاعاتی در باره هواپیما ها ساخته شده

عشق من پرواز

من علیرضا عاشق پرواز و هواپیما هستم این وبلاگ هم برای نوشتن خاطرات والبته اطلاعاتی در باره هواپیما ها ساخته شده

از shut off valve تا دستشویی ;)

1.امروز امتحان سیستمهای هواپیما داشتم ، بچه ها تقریبا برای این امتحان داشتن از چهارشنبه میخوندن چون مبحث سنگینیه و موضوعاتش هم پراکندس ولی من نخونده (نخونده که میگم یعنی محض خنده جزوه را هم باز نکردم)رفته بودم سر کلاس همه داشتن تست میزدن و از همدیگه اشکال میپرسیدن من به امید معین رفته بودم که اون خونده ولی اونم به امید من نشسته بود و تمام این روزا خوشگذرونده بود مثل من .نیشخند. به پیشنهاد من، من و معین اون چند دقیقه هم برای این که عصابمون راحت باشه درسی نخوندیم ...استاد که اومد از بچه ها عذرخواهی کرد و گفت من همین امروز صبح از ماموریت اومدم و نرسیدم سوال طرح کنم توی اون لحظه قیافه بچه ها دیدنی بود که این چند شب نخوابیده بودن و نیشخند من و معین دیدنی تر بود که همه بچه هارو مسخره میکرد و راضی بودیم از این که درسمونو نخوندیم...


توضیح:توی درس سیستم بیشتر قسمتهای هواپیما رو مطالعه میکنیم و دربارش بحث میکنیم مثل هیدرولیک ،نیوماتیک،اکسیژن،خاموش کننده های آتش،سیستم فرودو.....


***


2.مکان جلوی سرویس بهداشتی مترو صادقیه (همونا که توی پایانه هاس)زمان 8:30 شب در حالی که دو تا کیف روی شونه ام هست و منتظر معراج هستم تا بیاد و من تو نرفتم و دم در ایستادم و دارم دستمو توی جیب کاپشنم فشار میدم دوتا دختر میبینم که دارن به سمت من میان دوتاشون دارن با هم حرف میزنن و داخل سرویس میرن هنز هم صدای حرف زدنشون میاد و وقتی که داخل قسمت زنانه شدن بعد از چند ثانیه صدای بسته شدن دوتا در آهنی با شدت میاد ولی هنوز صدای حرف زدنشون به گوش میرسه بعد از تقریبا 1 یا 2 دقیقه میان که برن برای شستن دستهاشون و هنوز هم دارن با هم حرف میزنن و صداش رو من که جلوی در ایستدم میشنوم و توی همین لحظات معراج در حالی که لبخند رضایت روی لبهاشه میاد و میگه کیفمو بده منم کیفشو پرت میکنم توی بقلش و بلند میگم این خانمها همیشه برای حرف زدن با همدیگه پتانسیل دارن حتی در بستر مرگ(البته دور از جون خوشگلها.چشمک.)

و بعد ماجرا رو برای معراج تعریف میکنم و میخندیم 

الان اینارو دارم توی مترو مینویسم که یادم نره و همزمان هم دارم به صدای CELIN DION گوش میدم



نظرات 17 + ارسال نظر
رویال سه‌شنبه 7 دی‌ماه سال 1389 ساعت 12:16 ق.ظ

اوووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووول
قسمت اولش که کلی خوش به حالت شده درباره قسمت دوم هم باید بگم دیگه ادمو تو مستراح هم میپایید! خوب طفل معصوما حرف زیادداشتن

مدال طلا رو گرفتی

واقعا خوش به حالم شد ولی برای هفته دیگه میخوام انقدر بخونم که تمام بچه ها تو کف بموننن....

بله دیگه مثل همون دوتا خانموی که بعد از این که سو روز با هم بودن دوباره با هم 10ساعت تلفنی حرف زدن...

پریسا جون سه‌شنبه 7 دی‌ماه سال 1389 ساعت 12:22 ق.ظ http://parisalar.blogfa.com/

کاش ما از این شانس ها داشتیم و حداقل یکی از امتحان ها واسه خنده لغو میشد!!!!
حالا اون دو تا دختر خانوم چی تعریف میکردن؟! {چشمک}

برات دعا میکنم چون واقعا حس شیرینیه و خیلی خوبه...

نمیدونم داشتن درباره یکی از پسرای همکلاسیشون حرف میزدن و من فهمدم که آدرس خونه پسره کجاس و ماشینش مدل چه سالیه و این که کت چرمی که چند بار تنش دیدن یه بار رفیقش توی قرار با یکی از این دخترا پوشیده بود(چشمک)

یوسف سه‌شنبه 7 دی‌ماه سال 1389 ساعت 12:44 ق.ظ http://youcomco.blogfa.com

انگیزتو بنازم داداشی ::خنده::

منم اون حالت کنسلی رو چند بار تجربه کردم، انصافا حال میده

واقعا حال داد داش یوسف در حد بندسلیگا حال داد

مهشید سه‌شنبه 7 دی‌ماه سال 1389 ساعت 01:44 ق.ظ http://p-daneshjo.blogfa.com

سلام
احتمالآ دوممممممممممممممم.چشمک.
نقره اش هم بده به من . خونسرد.

اخ که چه حالی میده این جور موقع ها ٫ یعنی توی این موقعیت ها که اینجوری میشه فکر میکنم آدم اینقدر ذوق میکنه که شاید اگه اون درس رو امتحان میدادو نمره یخوب هم میگرفت ذوق نمیکرد
جدآ خیلییییییییییییییی حال میده مخصوصا اون خنده ی ژکوند و با غرور بقیه رو نگاه کردنش . چشمک.

علیرضا تا حالا کسی بهت گته بود خیلییییییییییییییییییی بچه پررویی !؟!؟!؟!؟
من الان گفتم !
پسر تو به اونا چیکار داری آخه !؟؟!؟! خنده.خنده.
تا کجا هم رفته بچه پررو !!! خنده . چشمک.

ترجیحآ اتفاق بدی که نیوفتاده رویال پایین بهت تسلیت گفته ؟!؟!؟!؟؟!؟!؟!؟!؟؟!؟!؟!!؟! ناراحت.

سلام مهشید خانم
نه اشتباه کردی...
حتی شما سوم هم نشدی بلکه چهارم شدی ولی فرقی نداره مهم اینه که سالم باشه(شمک)

راست میگی خیلی حال داد امتحان کنسل شد ولی قیافه اونا که داشتن مثلی بعضی از موجودات درس میخوندن دیدنی بود.....


پررو نیستم خوب بلند بلند داد میزنن میخوان من نشنوم گوش که مثل چشم نیست ببندمش(چشمک)


نه مهشید خانم فقط یه شوخی بود که مربوط به چندتا کامنت بالاتر میشد ببخشید اگر نگران شدین

دختر نارنج و ترنج سه‌شنبه 7 دی‌ماه سال 1389 ساعت 03:08 ب.ظ http://toranjbanoo.com

من که خوشگلم (به تایید اون خانومه که توی بیمارستان بود!!!!) و اصلا هم حرف نمی زنم!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
عجب حرص خوردن بچه های کلاستون ها!!!! یعنی من جای اونا بودم زورم که به استاد نمی رسید اما تو یه نفر (نه درواقع شما دو نفر!!)‌ رو می کشتم دلم خنک شه...(غش غش خنده!)
ولی تو خیلی خوش شانسی... یادم باشه یه کم ازت یاد بگیرم علیرضا!

در زیبایی شما که شکی نیست و البته هم در کم حرف بودنتون و این که بیشتر مواقع شنونده هستین...

خوب دیگه بچه ها هم عادت کردن که از این اتفاقات خارق العاده توی این دانشگاه ببینن ...فک کن ساعت قبلش ادبیات داشتیم یکی از بچه ها نیومد سر کلاس ادبیات و نشست درس بخونه و وقتی آخر کلاس اومد که به استاد بگه من مریض بودم و نتونستم بیام استاد بهش گفت :"من فک کنم بیرون بیشتر خوش میگذره چون خانمایی که باهاشون همکلاسی نیستی را هم میبینی" (استاد ادبیات ما زن هست)

ترنج چیرو از من یاد بگیری ؟! این که فکر کنیم به آخر ماجرا که اگر مثلا درس نخونده بریم سر جلسه امتحان چی میشه و اگر بیوفتیم چی میشه؟ بعد ببینیم که آخرش هیچ اتفاقی نمیوفته و به این نتیجه برسیم که زندگی را باید راحت گرفت تا خوش بگذره....

یوسف سه‌شنبه 7 دی‌ماه سال 1389 ساعت 06:12 ب.ظ http://youcomco.blogfa.com

مهشید خانوم جدا با انگیزه دوم شدن اومده بودی؟ ::خنده::

یوسف جان شما در آنالیز انگیزه ها هم مهارت خاصی داریا(چشمک)

ایمان ۷۴۷ سه‌شنبه 7 دی‌ماه سال 1389 ساعت 06:52 ب.ظ

سلام پسر چطوری.وسط هفته آپ میکنی!!!!
بنازم به این خونسردی.ولی خدایی خیلی باحاله من تجربش کردم.

خانوما رو که میشاسی دیگه اینجورین البته همیشه استثنا وجود داره.

سلن دیون رو عشقههههههههههه.

سلام بر ایمان جان دوست عزیزم
خب دیگه موضوع پیدا کنم نصفه شب هم آپ میکنم(چشمک)

آخه مگه آخرش چی میشه افتادن واحده ؟!؟ ولی باید این درس نخوندنمو کنار بذارم و بچسبم بهش تا بتونم از الان برای کشویر آماده باشم....



سلن دیون آلبوم A New Day واقعا معرکس من خیلی باهاش حال میکنم....

مهشید سه‌شنبه 7 دی‌ماه سال 1389 ساعت 11:47 ب.ظ http://p-daneshjo.blogfa.com

اقای فراهانی حالا چه دوم شدن چه چهارم شدن !!!
مسئله اینه که من برای شرکت در این مسابقات نهایت تلاشم رو کرده بودم و الان واجب میدونم که از پشت همین تریبون از خانواده ام و دوستانم که مشوقان اصلیه من بودن تشکر کنم و بگم من هرچی دارم از شماهاست !!! بغض.گریه.گریه.

چشمک.

و این مدال را تقدیم میکنی به بیت ر*هبر*ی

مینو چهارشنبه 8 دی‌ماه سال 1389 ساعت 10:48 ق.ظ

خوش شانسی دیگه !!

:D

مینو چهارشنبه 8 دی‌ماه سال 1389 ساعت 10:50 ق.ظ

عجب !!
ینی شما آقایون کم حرفین ؟؟
خب ما خانووما در مورد چیزای مهم حرف میزنیم دیگه !!

تو کم حرف بودنمون که شکی نیست(چشمک)
بله نمونه اون حرفای مهم را توی کامنتای بالایی نوشتم...

مینو چهارشنبه 8 دی‌ماه سال 1389 ساعت 11:10 ق.ظ

شما آقایون نمیدونین !!
حرفای ما خانوما همش مهمه !!!

بله همشون مهمن

دختر نارنج و ترنج چهارشنبه 8 دی‌ماه سال 1389 ساعت 03:07 ب.ظ

عزیز دلمی تو...
تو لطف داری به من! خجالت کشیدم.. بابا الکی گفتم خوشگلم و کم حرف.....
آره.. خیلی چیزها رو باید ازت یاد بگیرم کما این که خیلی چیزها رو ازت یاد گرفته م....

شما هم خوشگلین هم کم حرف...

من که شاگرد تمام دوستان هستم و سما که استاد ما هستین

یوسف چهارشنبه 8 دی‌ماه سال 1389 ساعت 08:07 ب.ظ http://youcomco.blogfa.com

وااااااااااااای چه ابراز احساساتی میکنه این مهشید خانوم، من بازم تبریک میگم
مهشید پا طلایی سرور آبیایی [آیکون پرچمت بالاست] ::چشمک::

قرمزته(چشمک)

مهشید چهارشنبه 8 دی‌ماه سال 1389 ساعت 11:24 ب.ظ http://p-daneshjo.blogfa.com

ایول ایول !!!!
بزن کف قشنگه رو به افتخاره هرچی پرسپولیسیه سروره
زبان.

اصولا احساساته خانومها خیلی حساس تره . خنده.
اون دختره بود توی جودو مدال طلا آورد ( گوانجو )
وای دیدی چه ذوقییییییییی کرده بود !؟!؟!

منم الان همون احساسو دارم
خنده.خنده.

تبریک میگم
حالا حریف اسرائیلی بود(چشمک)؟!؟!

رویال جمعه 10 دی‌ماه سال 1389 ساعت 12:53 ب.ظ

تیم فقط تراختور سازیه تبریز

فقط شموشک نوشهر (چشمک)

یوسف جمعه 10 دی‌ماه سال 1389 ساعت 05:25 ب.ظ http://youcomco.blogfa.com

[گل]
[بوس]
[ماچ]

[ماچ]
[بوس]
[گل]

خانوم لیمو جمعه 10 دی‌ماه سال 1389 ساعت 09:28 ب.ظ http://peachlemon.bloghaa.com

معلومه که خوش شانسییییی..... چشمک
علیرضا خاااان...به این خانوما چیکار داری بزار حرف بزنن...یه نوع تخلیه انرژیه!!! {بازم چشمک} {خنده}

شانس!!!!!!!!!!!!!
نمیدونم شاید ولی اینو میدونم که دوشنبه این هفته از این خبرا نیست(چشمک)

خوب نمیتونم گوشمو ببندم که میتونم؟! خدا کنه تمام انرژی حرف زدنشون با حرف زدن با همجنساشون تخلیه بشه و به گیر دادن و غر زدن به آقایون تبدیل نشه...

راستی لیمو خانم وبلاگتون بازم باز نمیشه و همش بلاگها پیغام میده که در حال تعمیره چند ساعتس ...ازتون خبری ندارم و نگرانتون شده بودم اگر میشه یه آدرس ایمیل از خودتون یا هلون جون برام بذارین دلم براتون تنگ میشه...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد