عشق من پرواز

من علیرضا عاشق پرواز و هواپیما هستم این وبلاگ هم برای نوشتن خاطرات والبته اطلاعاتی در باره هواپیما ها ساخته شده

عشق من پرواز

من علیرضا عاشق پرواز و هواپیما هستم این وبلاگ هم برای نوشتن خاطرات والبته اطلاعاتی در باره هواپیما ها ساخته شده

بازم خاطره از تاکسی

چند شب قبل که داشتم میومدم و سوار یه ون شدم دقیقا روی این صندلی متحرکی که عقب هست نشستم یعنی بدترین جای ون ....بقل دستم دوتا خانوم نشسته بودن و داشتن اول درباره مسائل سخت و دشواره آشپزی صحبت میکردن و معلوم بود که جفتشون تازه ازدواج کردن چون داشتن از سوتیهاشون توی اشپزی حرف میزدن ....

یه پیره زن هم دقیقا پشته سره من نشسته بود که با هر بار ترمز زدنه راننده ی محترم شیرجه میزد روی سره من و گردنمو داشت خورد میکرد...

خیابون هم ترافیک بود و گاهی وقتا که راننده مینداخت از لاین مخالف حرکت میکرد یکمی جلو میرفت منم داشتم تو حال و هوای خودم به مشکلات زندگی و موتور فوکس فکر میکردم که با یه صحبتایی که از سمت چپم میشنیدم گوشام تیز شد ...

شرت میبندم که نمیتونی حدس بزنی درباره چی حرف میزدن...

ببخشید گلاب به روتون داشتن درباره خاطرات* 12 *شب به بعدشون  حرف میزدن و تبادله تجربه میکردن جالبه که اصلا هم احساس نمیکردن یه پسر اونجا بقل دستشون نسشته شایدم من گوشام زیادی تیزه ....

خلاصه منم از توی کیفم ام پی تری پلیرم را در آوردم  و هدفونش را توی گوشم گذاشتم تا یکمی با موزیکهای مفرح از این فازه متاهل ها بیام بیرون ...

ام پی تری پلیر را روشن کردم و داشتم انریکو گوش میدادم که یه دفعه صدای خواننده قطع شد نگاه کردم دیدم بعله از شانس خوبه من شارژ تموم کرده منم هدفون را از گوشم در نیاوردم و  گفتم حالا که توفیق شده حداقل کسب تجربه کنم برای آیندم مفیده و تا خونه کسب تجربه کردم و چیزای زیادی یاد گرفتم(چشمک)


نتیجه اخلاقی : اونی که هدفون توی گوششه همشه موزیک گوش نمیده شاید داره به حرفها و تبادل تجربه های شما گوش میده(نیشخند)

نظرات 12 + ارسال نظر
مهشید دوشنبه 19 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 11:16 ب.ظ

عجب !!!!!!!!!!!!!!
جلل الخالق !!!
این خاطره ات از مطالب علمی که درمورد تیاره ها مینویسی آموزنده تر و مفیدتر بودا !!!!
چشمک.
اولا پسرجان مگه فضولی تو که حالا گوش میدی به این چیزها ؟!؟!؟!
خوب وقتی همون اولش فهمیدید ماجرا از چه قراره باید همون بقل پیاده میشدی و با ماشین بعدی می رفتی !!!! دهههه
( یعنی ثانیه ای فکر نکنی که کاره اون ۲تا خانوم فضاحت بار و وحشتناک چندش بوده ها !!!!! )
دومآ بازم وقتی باتری ام پی تیری پلیرت تموم شد بازم باید همون کاره اولی که یشنهاد دادم رو انجام میدادی دیگه !!!!!!!!!!
زبان.چشمک.


جالب بود واقعا
یه نتیجه ی اخلاقی دیگه هم داشت !!
اینکه وقتی توی ون یا تاکسی میشینیم گوشامونو تیز کنیم که شاید تجربه های جالبی کسب کنیم .نیشخند.

گل.گل.گل

کلا همیشه از دید شما آقایون مقصر هستن دیگه....
من توی اون ترافیک تاکسی از کجا پیدا میکردم یا پیشنهاد شما اینه که تا خونه پیاده برم تا ورزشی هم برام شده باشه(چشمک)

آفرین به نتیجه گیریت این هم خوبه(چشمک)

رویال دوشنبه 19 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 11:31 ب.ظ

من چی بگم!!! چی میتونم بگم وقتی تمام عناصر خلقت دست به دست هم میدن تا تو تجربه کسب کنی ...

ابر و باد و مه خورشید و فلک در کارند ....

الی جون سه‌شنبه 20 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 12:50 ق.ظ http://elifesgheli.blogfa.com

دو نقطه دی!

دو نقطه پرانتز

دختر نارنج و ترنج سه‌شنبه 20 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 12:55 ق.ظ http://toranjbanoo.com

عجب آدمایی... آدم توی ون از این صحبتا می کنه آخه؟؟؟؟

فکر نکنم اونا اصلا به این فکر کردن که توی ون 9 نفر آدم هستن که میتونن بشنون...

الی جون سه‌شنبه 20 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 01:10 ب.ظ http://elifesgheli.blogfa.com

میتونم بپرسم پرانتزی که گذاشتی کدوم وری هست آیا!؟!(دونقطه پی!)

حالا یه وری بود دیگه شما وارد دیتیل نشو

lazy daizy سه‌شنبه 20 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 02:24 ب.ظ http://www.daizy.persianblog.ir

استغفر اللله ربی و اتوب الیه{نیشخند}
ولی خدایی هدفونو درجا گذاشتی تو گوشت یا ...یک ساال بعععد....؟{چشمک}
بهرحال کار خدا بوده دیگه.خداهم که بد بنده هاشو نمیخواد.راستی علی رضا جون الان یه پست جدید میذارم و میگم منتظرت بشینه تا بیای {لبخند} گلللللللللللللللللللللللل

نه همون موقع گذاشتم تو گوشم البته حالاکه فکر میکنم میبینم چند ثانیه وقفه داشتم که کمتر از 30 ثانیه بود ...ولی خوب چه هدفون گذاشتنی وقتی که ام پی تیر پلیر خاموش شد....

100% که یه حکمتی توش بوده و همانا کسب تجربه بوده

الان میام دیزی

پریسا جون سه‌شنبه 20 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 10:56 ب.ظ http://parisalar.blogfa.com/

هه هه...
میدونی باید چیکار میکردی؟
میرفتی وسطشون مینشستی و این تجربیات رو از دید یه مرد بهشون نشون میدادی!! D:

اینم یه روشه خوبه برای این که تجربیات رو شیر کنیم

خانوم لیمو سه‌شنبه 20 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 11:00 ب.ظ http://peachlemon.bloghaa.com

یادم باشه هر کی اومد کنارم نشستت و هندزفری توو گوشش بود بهش اعتماد نکنم ؛)
خیلی جالب بود کلی خندیدم
بابت محبتی که به ما داشتید واقعا ممنونم..امیدوارم بهترین اتفاقها براتون بیفته

حتما یادت باشه شایدم اصلا خوده من بودم

منم امیدوارم شما هم موفق باشید

علی چهارشنبه 21 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 12:07 ب.ظ

اصولا خانوم ها توی هر فرصتی که به دست بیارن با هم حرف می زنن و تبادل اطلاعات می کنند. یعنی جون خانوم ها به حرف زدن بسته است. اونا حرف نزنن می میرن. حالا فرق نمی کنه چه توی تاکسی باشه اون هم از نوع ون چه توی خونه و بازار و هر جای دیگه. آخه یه روز دو خانوم رو به بیست سال حبس زندانی می کنند و بعد از بیست سال وقتی داشتن خداحافظی می کردن که برن خونه هاشون به همدیگه می گن: خدا ذلیلشون کنه نذاشتن با همدیگه خوب اختلاط کنیم و حرف بزنیم و درد و دل کنیم. البته به خانوم ها بر نخوره ها..... شوخی بود. ویه چیز دیگه تو رو خدا یه ذره این املا تون رو ببرین جلو. از یه مهندس پرواز خیلی بعیده که بیاد شرط رو شرت یا بغل رو بقل بنویسه. خیلی ممنونم از وبلاگ بسیار بسیار عالی و خوبت.

علی جان با حرفت موافقم که جونه خانوما به حرف زدن بستس

ببخشید ولی من از کلاسه اوله دبستان املام ضعیف بوده و همیشه با کمک معلم قبول میشدم البته این توی انگلیسی صدق نمیکنه و فقط برای فارسی هست دلیلش را هم خودم نمیدونم ...شاید باور نکنی ولی من روزانه بیشتر از 6 تا 7 ساعت مطالعه دارم ولی آخرش هم همینجوری میشه

مرسده خانم چهارشنبه 21 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 11:14 ب.ظ http://yedokhtare.blogsky.com/

عجب آدمایی بوووووووووووودن!!!!!!!!!!!!
تو هم خیلی موزی هستیاااااااااااااااااا!!!!!!

اتفاقا آدمای خوبی بودن چون فهمیدم که بعد از ازدواج چه خبره و .....

مهشید پنج‌شنبه 22 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 08:36 ب.ظ

ببین اقای علیرضا خیلی داری پشت سر خانومها حرف میزنی هااااااااااااااااااااااااااااااا
الان خودت حساب کن بار چندمته و به من بگو تا ببینم اسلحه لازم هستی یا نه ؟!؟!؟!!؟
چشمک.

مهشید خانوم اگر بخوای اونجوری حساب کنی که من خیلی وقته اسلحه لازم هستم(چشمک)

زهرا شنبه 1 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 11:45 ب.ظ http://jojoyesiyah.blogfa.com

فهمیدن و نفهمیدن
تو هرچه می خواهی باش ، اما ... آدم باش !!!
چقدر نشنیدن ها و نشناختن ها و نفهمیدن ها است که به این مردم،
آسایش و خوشبختی بخشیده است !!!
مگر نمی دانی بزرگ ترین دشمن آدمی فهم اوست؟
پس تا می توانی خر باش تا خوش باشی.
امروز گرسنگی فکر ، از گرسنگی نان فاجعه انگیزتر است .

برای خوشبخت بودن ، به هیچ چیز نیاز نیست جز به نفهمیدن !





سلااااااااااااام اپم اومدی ها[نیشخند][خجالت][گل]

الان میام

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد