ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | |
7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 |
14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 |
21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 |
28 | 29 | 30 |
دوستان سلام
الان یک عدد علیرضای دست به گردن داره برای شما تایپ میکنه خوب من از نردبان بالا رفته بودم که ...
چشمتون روز بد نبینه یه دفعه دیدم تو هوا دارم میچرخم مثل این که یه ۲۵تومنی بندازی بالا برای شیر یا خط
و با دست افتادم روزمین ...
خوب دستم شکست ولی کوچیک خدارو شکر چون میتونست از این بدتر باشه و من از اونطرف از طبقه دوم پرت بشم وسط کوچه!!؟؟
خوب خیلی پر حرفی کردم تصاویر منتخب این هفته هم خیلی قشنگه
برای دیدن تمامی تصاویر به ادامه مطاب بروید
عشق من فانتوم (فکر کنم آخرشم با یه گردان فانتوم عروسی کنم!!!)
ادامه مطلب ...
راستشو بخواید میخواستم طنز بنویسم ولی گفتم این خاطره جالب رو بنویسم که همتون بخندین
قبل از ماه رمضون بود که یه آخر هفته پدرم برای یک سری کارهای اداریش میخواست بره شهرستانمون که به اسرار من مامان هم باهاش رفت تا به مادر بزرگم یه سری بزنه همخونم هم (پسر خالم)از سه شنبه رفته بود مسافرت
خوب تا اینجا خیلی هم خوب بود یه آخر هفته تنهای تنها البته خواهرم و برادرم هی تلفن میزدن و میگفتن بیا خونمون ولی من میگفتم نه کار دارم(معلوم نبود من میخواستم تنها و بیکار چه کار مهمی انجام بدم)از طرفی هم به مامان قول داده بودم که مهمونی نگیرم و دوستامو جمع کنم که خونه بشه مثل میدون مین؟!؟!؟!؟!؟!
خوب مامان اینا ۴شنبه رفتن منم خوشحال کلی خوابیدم بعد ساعت۷ ونیم شب بیدار شدم ودیدم شکم طلب غذا دارد........
منم گفتم خدا برکت بده به فست فود که اتفاقا آقای عباس جدیدی همون کشتی گیره بود که مدال میاورد زده تو این کار چقدر هم وارده؟؟
خوب یه تلفن چاره کار بود.....
جای شما خالی غذا رو زدم و بعد تلوزیونو روشن کردم و بعد از مدتها خواستم ببینم تلوزیون چی نشون مید...
ولی شکم پر دخواست خواب داشت برای همین همونجا جلوی تلوزیون خوابم برد ساعت حدودای ۳ بود که با صدای عجیبی بیدار شدم؟!؟!
نصفه شب بود تلوزیون داشت یه فیلم جنایی نشون میداد ولی یک دفعه صدای تق از آشپزخونه اومد نا خوداگاه یا حرفای استاد اندیشه افتادم که درباره جن میگفت و من ته کلاس فقط به ترس دخترا میخندیدم میگفت شبا بیرون میان.......
مگفت:من خودم وقتی نصفه شب رفتم آب بخورم دیدم یه آقای قد بلند تو آشپزخونه جلوی در یخچال ایستاده (منم ته کلاس از خنده میمردم که اینارو میگفت)ولی اون شب گفتم نکنه این مردک راست گفته باشه
خلاصه جونم به لبم رسید تا خودمو به آشپزخونه رسوندمو رفتم جلوی یخچال بعد یاد اون حرفش افتادم که
میگفت:نصفه شب در یخچال رو باز نکنید شاید تو یخچال باشن
منم کلی گفتم علیرضا این حرفا چیه آدمیزاد که جن رو نمیبینه اون یه چیزی گفت که دخترای کلاس بترسن.....
بعد از کلی تلاش و کلنجار رفتن با خودم در یخچال رو باز کردم و همونجور که همه میدونید خبری نبود بعد گفتم بذار خیال همه رو راحت کنم...
ظرف آب رو برداشتم و تا آخرش رو خوردم و خیالم راحت شد و رفتم و خوابیدم صب هم که بلند شدم اول با کله رفتم همونجا که همه میدونید بعد اومدم دیدم تمام ترسهای دیشبم
از یه جعبه ی پیتزا ناقابل بود که از روی اپن افتاده بود پایین و من به علت خوابالودگی و ترس نفهمیده بودم
اینو برای دوستانی گفتم که احتمال داره نصفه شب بترسن اول خوب اطراف رو نگاه کنید بعد یاد حرفهای استاد اندیشه بیفتید و بلرزید
باشد درس عبرتی برای آیندگان
پ.ن۱:من از بس که توکلاس اندیشه خندیدم و تیکه پروندم ورقه ای که از ۱۹ کمتر نمیشدم رو۱۴ شدم
پ.ن۲:من شب بعد نخوابیدم و تا جمعه که مامان اینا اومدن داشتم از بیخوابی میمردم
دوستان سلام
از همتون ممنونم که منو دلداری دادین و باعث شدین که خیلی راحت با این موضوع کنار بیام خیلی دوست داشتم یه مطلب طنز آپکنم ولی نتونستم طنز بنویسم ولی حتما برای هفته دیگه طنز مینویسم
طبق معمول هر پنجشنبه تصاویر منتخب که
برای دیدن تمامی تصاویر به ادامه مطلب بروید
یه هرکولس زیبا این عکس تقدیم به عمو بهروز عزیزم (سایت عمو بهروز تو قسمت لینکها اولین لینک)
ادامه مطلب ...