نمیدونم چجوری شروع کنم راستشو بخواهید این خاطره را به سختی به یاد آوردم یعنی بعضی از قسمت هاشو آخه به یاد آوردن اسمها بعد از 16 یا17 سال خیلی سخته اون موقع من 4 سالم بود.
اینو مینویسم شاید دوستای اون دورانم پیدا بشن فامیلیشونو نمیدونم اسمهای بعضیا یادمه مثل مائده،نیلوفر،محمد.....
اسم مائده اومد اول یه خاطره کوچولو از اون بگم بعد برم سر خاطره اصلی راستشو بخواهید من از3یا 4سالگی به بعد بادمجان نخوردم یعنی لب نزدم خوب بدم میاد ولی مامانم میگه تو بادمجان میخوردی ولی یه روز از مهد کودک اومدی و گفتی من دیگه تا آخر عمرم بادمجان نمیخورم مامان گفت چرا منم گفتم چون مائده گفته هرکی بادمجان بخوره پیر میشه؟؟؟؟!!!!
این مائده خانم با آقا محمد سرگروه بچه ها بودن ما حدود10یا12 نفر بودیم یک مربی جوان هم داشتیم بهش میگفتیم خاله(ای بابا یادم نمیاد اسم مربی چی بود) نمیدونم دانشجو بود چی بود ولی بیشتر وقتا یه کتاب دستش بود و داشت میخوند یه روز صبح دیدم مائده از در که اومد تو در گوشم گفت بیا بریم تو اون اتاق کارت دارم (
یا خدا یه دختر با یه پسرتو یه اتاق چیکار داره؟؟؟؟!!!!)بعد تو اتاق به من گفت ما امروز عملیات داریم وباید دشمن رو از بین ببریم (نمیدونم شب قبل چه فیلمی دیده بود شاید دایره سرخ،حمله به H-3 یا عقابها)منم با 2تا شاخ بالاسرم گفتم دشمن کیه گفت برو به نیلوفر و محمد بگو بیان من رفتم اونارو هم آوردم مربی شاد ما هم مثل همیشه داشت برای خودش مطالعه میکرد و فکر میکرد ما داریم بازی میکنیم نمیدونست قراره چه اتفاقی بیفته .
بعد که محمد و نیلوفر اومدن(ما 4نفر همیشه یه تیم بودیم و خرابکاریهامونو با هم انجام میدادیم)مائده شروع کرد به صحبت و گفت علیرضا و محمد باید تمام تفنگ هارو بردارن برن پشت اون میز روبروی خاله من با چشمای گرد شده گفتم دشمن خالس گفت آره بعد به نیلوفر گفت ما هم باید بریم و تمام آجرهای خونه سازی رو ببریم پشت سنگر؟؟!!
خوب ما هم مطیع امر فرمانده تمام کارهارو کردیم بعد از حدود نیم ساعت کار سخت قسمت اول ماموریت انجام شد بعد با فرمان مائده اول ما با تفنگها شروع به شلیک کردیم و به اختلاف چند ثانیه مائده و نیلوفر هم شروع به پزتاب اسباب بازی کردن بقیه بچه ها تا ما رو دیدن که خاله بیچاره را داریم میزنیم به سمت ما اومدن و خلاصه شد یک شورش به تمام معنی .
اون روزکلی خاله بیچاره گریه کرد و کلی ما خندیدیم ولی از فردا ما 4 نفراصلی رو زیر نظر گرفت تا من با یکی از اعضای تیم خودمون صحبت میکردم میدیدم که خاله بالای سرم داره گوش میده.....
یادش بخیر خیلی دوست دارم دوستامو بازم ببینم میخوام ببینم حالا چیکار میکنن...نیلوفر هنوز هم عشق شمال و دریاست یا مائده هنوز هم با لوازم آرایش مادرش بازی میکنه یا محمد هنوز هم دوست داره یه گله اسب با چندتا سگ داشته باشه.
البته من و محمد با هم فکر میکردیم که در آینده چیکاره بشیم و این فکر گله اسب وسگها به ذهنمون رسیدو همیشه هم بازیمون درباره همینا بود......
اگر منو همینجوری ول کنن به اندازه یک کتاب از از بچگیام مینویسم...
ولی حالا که فکر میکنم ما چه بازیهایی میکردیم و بچه های حالا چه بازیهایی میکنن مثلا برای ما تو مهد کودک فقط یک بار فیلم گذاشتن اونم مربوط به یک بچه بود که دستش توی چرخگوشت گیر میکنه.... ولی حالا تو مهد کودکا بیشتر وقتا فقط فیلم و کارتون میزارن که بچه ها مشغول بشن...
ببخشید که خیلی زیاد شد ولی خوب به اون روزا که فکر میکنم خیلی خوشحال میشم اگر از این پست استقبال شد بازم از کودکیم مینویسمدوستان نظر فراموش نشه
سلام دوست خوبم از وبلاگت خوشم اومده اگه ممکنه تبادل لینک کنیم راستی ایمیلتم واسم بذار
منتظر جوابت هستم
موافقم
یوهو
سلاااااااااااااااااااااااااااااام
آخی
خیلی باحال بود
منم اسم دوستام یادم نیست(البته من آمادگی رفتم و 6 سالم بود)
آخه بر میگرده به 17 - 18 سال پیش
سلام
میبینی چه زود میگذره
من که خیلی دوست داشتم این پستو
بازم بنویس
آخه بچه هارو دوست دارم
معلومه که استقبال از این پست زیاده
خیلی جالب بود بازهم ازاین خاطرهها بنویس
آقا معراج پارسال دوست امسال آشنا
باشه بازم از اینجور چیزا مینویسم
خاطرات دوران کودکی همیشه جذابه و لبخند به لب آدم میاره ولی حیف که روزگار کودکی برنگردد دریغا...
راست میگی افسوس که دیگه تکرار نمیشه یادش بخیر...
دوران بچگی پر از خاطرات قشنگه من یه خاطره های گنگ ازمهد م توخاطرم هست ولی بعدترش که دوران مدرسه شروع شد خیلیهاشو توی ذهنم عین یه گنجینه ارزشمند نگهشون داشتم
منم خیلی از خاطرات دوران مهد کودم گنگن ولی خوب بعضیاش یادم میاد
در باره مدرسه گفتی برای اونم خیلی دلم تنگ شده با این که ۲ ترمه دانشگاه رفتم و دوستای خوبی پیدا کردم و بهم خوشگذشته ولی دوران دبیرستان مخصوصا ۲سال آخر برام خیلی خاطرس
با بچه ها خیلی شاد بودیم شاید بگین که باید درس میخوندی ولی ما با هم درس میخوندیم با هم شبگردی میکردیم و خوش بودیم ....
حیف وبلاگم خواننده خانم داره وگرنه خاطراتم رو مینوشتم اونوقت همه از خنده رودبر میشدن
هنوزم با بچه ها جمع میشیم ولی مثل اون موقع نیست بیشتر وقتا چند نفر نیستن چند تا شهرستان درس میخونن و.....
اینا به من یاد داده که همیشه در هر موقعیتی که هستم بجای شکایت کردن خوشباشم و سعی کنم که به دیگران هم خوشبگذره
سلام خاطره ات را از مهد کودک خوندم خوش به حالت باز تو این را داری خاطرات من از مهد کودک فقط کتک خوردن و تحقیر شدن بدست مربی های اونجا بود بدترینش هم این بود که بچه ها مداد فشاری را بهم می زدند.
سلام رامین من هم خاطرات بد زیاد دارم ...
ولی چیزی که هست آدم باید سعی کنه که در هر حالتی که هست بهش خوشبگذره
منم از دست معلن ها و مربی ها کتک خوردم ولی خوب اونا هم برای خودش یجور خاطرس فکر میکنی من برای این کاری که کردم کتک نخوردم ولی اون قسمتشو ننوشتم
برات آرزوی موفقیت دارم وامیدوارم همیشه شاد باشی
داماد بلند بلند نگفت که بقیه بشنوند و بخندند.......
داماد بلند هم نگه بقیه میفهمن و میخندن
بنام یکتا معبود هستی
سلام
گفتم بیا ز هدهد جوییم راه چاره
گفتا به جای هدهد دیش است و ماهواره
جالب بود لذت بردم - راستش یاد مهد کودک خودم افتادم نهارخوریش که خاله ها همه غذا ها را با ماست قاطی می کردند و به خورد ما می دادند ولی خوشمزه بود - تولدمامون چه با صفا بود فقط قسمت خوابیدنش را دوست نداشتم و همیشه الکی چشمهامو می بستم تا خاله فکر کنه من خوابیدم و ...
راستش حالا بچه های خودم می روند مهد کودک
چه زود گذشت!
موفق باشی
به من هم سربزن آپم
همه دوستان دعوتید به :
نمایشگاه ویدئو آرت رامین اعتمادی بزرگ
" راز فصلها "
پنجشنبه ۲۲ مرداد
میدان فاطمی ، میدان سلماس، پلاک ۵، گالری طراحان آزاد
ساعت: ۱۶ الی ۲۰
"نمایشگاه فقط یک روز می باشد"
http://www.raminetemadi.com
http://rebartist.blogfa.com/
به امید دیدار
سلام دوست عزیز
راست میگی اصلا یادم نبود که از قسمت نهار خوری بنویسم الان که یادم افتاد یک سری از خاطراتش مثل فیلم از جلوی چشمام گذشت
اگر وقت کنم حتما به نمایشگاه میرم
من مهد کودک نرفتم تاحالا....
حالا که بزرگ شدی برو وبه بازی بچه ها نگاه کن ببین چقدر قشنگ با هم بازی میکنن و ......
مهد کودک دوران خوشی بود ولی از اون بهتر برای من 2سال آخر دبیرستان بود در باره دانشگاه هنوز نمیتونم نظر بدم ولی تا اینجاش خیلی خوب بوده
یوهو
سلااااااااااااااااااااااااااااااام
بازم منم
دلم تنگ شده بود
آپم می کنم
سلام منم دلم برات تنگ شده بود و برات کامنت گذاشتم
لطفا زودتر آپ کن که من منتظرم
سلام
بامزه و در عین حال قشنگ بود وقتی این پست شما رو خوندم یاد دوران شیرین کودکیم افتادم
هـــــــــــــــــــــــــــــــی
دوران کودکی کجایی که یادت بخیر
خوشحالم که شما رو به یاد دوران کودکی انداختم
بنام یکتا معبود هستی
سلام
گفتم بیا ز هدهد جوییم راه چاره
گفتا به جای هدهد دیش است و ماهواره
ممنون از حضور سبزت من شما را لینک کردم با نام عشق من پرواز
موفق باشی
شما هم لینک شدین
بازم حافظه ات ایول داره.البته اگر اینا رو راست گفته باشی.
من فقط خمیر بازی یادمه.هیچ غلط دیگه ای نمی کردن(بیچاره مامانم مدیر مهد بود)
دست شما درد نکنه درسته گفتم به سختی یادم اومد ولی خوب یک سریشو همون روز برای مادرم تعریف کرده بودم و مامانم بعدا که برام تعریف میکرد کاملا یادم افتاد
راستی پس تو مهد خوشبحالت بوده مربی ها جرات ندارن بچه مدیرو بزنن
سلام
میخواستم زودتر بیام ولی داشتم خستگی سفر را در میکردم.خیلی جالب بود ادامه بده.کودکی بهترین دوران زندگیه
مگه خودت با پا مسافرت رفته بودی(چشمک)
قابل دختر خاله عزیزمو نداشت بازم به ما سر بزن
سلام عزیز
خوبین ایشالا؟
خیلی توپه وبت!
به منم یه سر بزن
خوشحال میشم
حتما میام
بازم از این طرفا بیا
دوست عزیز شما لینک شدید.
ممنون
بنام یکتا معبود هستی
سلام
گفتم بیا ز هدهد جوییم راه چاره
گفتا به جای هدهد دیش است و ماهواره
ممنون از اینکه لینک کردی
آدرسی را هم که خواستی برات گذاشتم در همین نظرات
راستی در دانشکده صنعت هواپیمایی درس می خونی؟
ممنون که آدرس را برام گذاشتی
داری درست حدس میزنی ولی یک اشتباه لپی داشت (دانشگاه صنعت هوانوردی)
ببخشید که اینو میپرسم از کجا این دانشگاه رو میشناسی؟؟؟؟؟
نکنه از دوستای دانشگاهی و رو نمیکنی(ایکون چشمک)
جدی؟ اتفاقا من ۵۵ درصد اونها رو میشناسم!!! ولی ببین من گهگاهی عکس میذارم.گاهی اوقات مطالب طنز و ....اینجورچیزا هم هست.
اکی لینکوندمت عزیزم.منم با ♥♥درگوشی♥♥ بلینک اکی؟ بای
من جدی گفتم
منم تو رو لینک کردم
بای بای
همونی که سه راه معراج؟
نه شما اشتباه گرفتین اون برای سازمان هواپیمایی کشوریه واسمشو شما درست نوشته بودین
این یکی شهرک آزادیه (کیلومتر ۴ جاده کرج)و وابسطه به مدرسه خلبانی آرتا کیشه و شرکت آریا(خدابیامرز)
جزو دانشگاههای علمی کاربردی است
راستشو بخواهید اونجا مدرک دانشگاهی نمیدادن وگرنه من از اول اونجا میرفتم ولی اینجا مدرک دانشگاهی هم میدن برای همین من اومدم اینجا
سلام
مرسی از اینکه اجیتو فراموش نکردی
دیده بودمش فک کنم نظر دادم یا نمیدونم عجله داشتم فقط خوندمش شرمنده این روزا خیلی مشکلام قاطی پاطی شدن
کلافم
مرسی از ایمیلات
یه وبلاگ دیگه که درست کردم خبرت میکنم
مواظب خودت باش
بای
سلام زهرا
خیلی خوشحالم کردی باور کن برات خیلی نگران بودم
برات دعا میکنم که مشکلاتت زودتر رفع بشه وبرات آرزوی موفقیت دارم
وبلاگ جدیدو که ساختی حتما خبرم کن تا اون موقع من به وبلاگ قدیمیت میرم و هر روز سر میزنم
بای بای
آفلاین میخونم عزیزم
اوکی
استقبال شد. ادامه بده
up shod b manam khabar bde. az inja khosham omad:D
متشکرم
حتما خبرت میکنم
بای
بنام یکتا معبود هستی
سلام
گفتم بیا ز هدهد جوییم راه چاره
گفتا به جای هدهد دیش است و ماهواره
ممنون از حضور گرم و ردپای سبزت
راستش ایمیلم هردو DASH ها آندرلاین هستند
خوب شد هوانوردی هستی نه هواپیمایی چون داشتم فکر می کردم جلوی پای همکارای من سوسک انداختی؟!!!!!!
ضمنا دانشکده صنعت هواپیمایی به افرادی که از طریق کنکور سراسری وارد می شوند مدرک می دهد.
موفق باشی
اوکی چرا من خودم متوجه نشدم(بازم سوتی دادم)
سوسک !!!!! اون ماجراش فقط برای روزهای امتحانه
ای با با چرا یکی به من نگفت من از هر کی پرسیدم بهم گفتن مدرک نمیده (خوب منم که حال کنکوردادن ندارم یه بار دادم برای هفت پشتم بسه) اشکال نداره اصل عشق آدمه حالا از هر راهی ( راه های مجاز) بهش برسی
شما هم موفق باشید
سلام مهربون
خوبی؟
نه به خدا یادم نرفته
هفته ی دیگه می آپم
هفته دیگه!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
ولی من فردا آپ میکنم(ایکون دلت بسوزه و چشمک باهم)
منم چیز زیادی از دوران مهد کودکم یادم نیس . فقط یادمه با دخترا خیلی جور نبودم . از عروسک بازیاشون بدم میومد واسه همین همیشه با پرا بودم . اونم چی . در نقش ملکه یا بقول تو سر گروه . مدیر مهدکوردکم رو هنوز گاهی میبینم . هر وقت میبیندم میگه هنوز همونقدر آتیش پاره ای؟
پس تو هم خیلی شیطون بودییا از اون موقع ملکه بودی......
چرا عروسک بازی نمیکردی ؟؟؟
من که تو مهد کودک بیشتر کارم پرتای بود حالا اسباب باز به مربی یا خمیر بازی به بچه ها هییییییییییییییییییییی
یادش بخیر
سلام داداشی
خوبی
آپم بیا خودت میفهمی
وبلاگ جدید دزست نکردم هاا
منتظرتم داداشی
بای بای
ایول زهرا
با سر اومدم
.
.
.
.
آخ سرم
سلام قربون سرت
مرسی که اومدی بووووووووووووووووووووس
خوبی خوشی
اره یکم واسم تبلیغ کن ما که مثل تووووووووووووو این هوااااااااااا طرفدار نداریم منتظرم بازم سر بزن
بای بای
سلام
حتما برات تبلیفغ میکنم
کی گفته من طرفدار دارم مگه من کاندیدای ر.....جمهوری هستم
همه دوستن
من پستمو بعد از ظهر آپمیکنم
دارم میام که برات یه کامنت بزارم
بیا واست آپ کردم
ممنون فاطیما جان
همین حالا اومدم
یوهو
سلااااااااااااااااااااااااااااام
خوبی؟
چرا آپ نکردی پس؟؟؟؟؟
بازم اومدم پیشت سلامی عرض کنم
سلام دوست خوبم
تو خوبی
ترنم فکر میکردم بدونی که تصاویر آخر هفته چقدر برام اهمیت داره
از دیشب دارم گالری هارو زیرورو میکنم
ایشا... بعدظهر آپ میکنم
سیلامممممممممممممممممم
عسیسمممممم[بوسه][قلب]
میسی از اینکه به وبم اومدی بازم از این کارا بکنیاااااااا[بوسه][قلب][گل][بدرود]
چشم حتما میام