عشق من پرواز

من علیرضا عاشق پرواز و هواپیما هستم این وبلاگ هم برای نوشتن خاطرات والبته اطلاعاتی در باره هواپیما ها ساخته شده

عشق من پرواز

من علیرضا عاشق پرواز و هواپیما هستم این وبلاگ هم برای نوشتن خاطرات والبته اطلاعاتی در باره هواپیما ها ساخته شده

تصاویر منتخب هفته ۳۰

دوستان سلام

امتحانا شروع شده و من هم کمتر میام اینترنت و باید کتابایی که در طول ترم نخوندم رو شب امتحان بخونم(ایکون من پشیمونم ولی همیشه کارم اینه) برای همین از لطف همه شما دوستام ممنونم که میاین به وبلاگ کوچیک من سر میزنین .. منم خیلی دوست دارم بیام و وبلاگاتونو بخونم ولی این چند وقت شرمنده همتونم...


اینم تصاویر این هفته


آقایون لبخند ...اینم یه عکس یادگاری توی هواپیمای RV-6


غروب زیبا با یه جت کوچولو فکر کنمCRJ-200 باشه


777 کارگو ...این رنگیشم خوشگل میشه...


میگ 29 ایران ... تقریبا چند روز یک بار این میگ ها رو میبینم و وقتی که بلند میشن انقدر صداشون زیاده که تا فاصله چند کیلومتری از فرودگاه قابل تشخیص هست و تمام دانشجو های دانشگاه متوجه میشن که میگ بلند شده....

دختر نارنج و ترنج


یکی بود یکی نبود زیر این گنبد کبود یه سرزمینی بود که پادشاهش فقط یک پسر داشت .

شاهزاده قصه ما خیلی جوون و خوشگل بود و دیگه موقع ازدواجش شده بود ولی دختر مورد علاقشو توی سرزمینش پیدا نمیکرد یه روز که رفته بود کتابخونه قصر کتاب بخونه  توی یه کتابی خوند که دختر نارنج و ترنج دختر مورد علاقه هر پسری هست ...پسر کنجکاو شد و از پادشاه درباره دختر نارنج و ترنج سوال پرسید ...پادشاه گفت به نظر من افسانه هست چون من جوونیهام دنبالش گشتم ولی پیداش نکردم ....

شاهزاده گفت من تمام تلاشمو مکنم بعد میگم نتونستم و دستور داد اسب اصیلشو که به رنگ کهر بود رو براش زین کنن....

شاهزاده سوار اسبش شد و به تنهایی به راه افتاد و اول به سمت شرق رفت که براش ناشناخته بود  توی مسیر وقتی از قلمرو پادشاهی پدرش خارج شده بود و به سرزمین دره ها رسیده بود که پادشاه پیری داشت و بیشتر مردمش پیره مرد و پیره زن بودن ...یک زن جوان رو میبینه خودشو به اون زن معرفی میکنه و میگه که دنبال چی میگرده زن جوان اونو به خونش میبره و با شوهرش که مزرعه بزرگی داشت آشنا میکنه...و شاهزاده به شوهر اون زن هم میگه که دنبال دختر نارنج و ترنج هست..شوهر زن بهش میگه صبر کن من تورو پیش مادر بزرگم میبرم شاید اون بدونه تو باید کجا دنبالش بگردی...وقتی روز بعد شاهزاده و اون خانواده ۲نفری به خونه مادربزرگ مرد میرن و ماجرا رو با بدبختی برای مادر بزرگ میگن (آخه گوشای مادر بزرگ سنگینه)مادر بزرگ به شاهزاده میگه تو باید ۳روز به سمت شمال بری اونجا یک باغ هست میوه درختای اون باغ دختر نارنج و ترنج هست..شاهزاده هم تشکر میکنه و بلافاصله به راه میفته...بعد از سه روز به یک باغ بزرگ میرسه که درختاهی داشت که تا اون زمان شاهزاده اونا رو ندیده بود میوه یکی از درختها رو میکنه و باز میکنه دختری به زیبایی فرشته ها روبروش ظاهر میشه و میگه تشنه هستم شاهزاده هم به اون آب میده و اون دختر زیبا با گفتن یک آه میمیره ...شاهزاده یک میوه دیگه رو باز میکنه دوباره یک دختر زیبا ظاهر میشه و این بار میگه نون میخوام و شاهزاده بهش نون میده این یکی هم میمیره شاهزاده انقدر میوه هارو باز میکنه و اون دخترا میمیرن تا به آخرین میوه میرسه و اونو باز نمیکنه و برای خودش نگه میداره تا به پدرش نشون بده تو راه برگشت میره که یکبار دیگه از اون خونواده تشکر کنه و بگه که من به اون میوه رسیدم که مادر بزرگ بهش میگه من یادم رفت نکته اصلی رو بهت بگم تو وقتی که میوه ها رو باز میکردی اونا هرچی ازت خواستن توباید معکوس اون عمل کنی اگر از تو آب خاستن باید به اون نون بدی و اگر ازت نون خواست باید به اون آب بدی....

شاهزاده خیلی خوشحال میشه و همونجا میوه آخر رو باز میکنه و دختر از اون آب میخواد و شاهزاده بهش نون میده و دختر زنده میمونه و از شاهزاده تشکر میکنه که جونشو نجات داده ...ولی شاهزاده باورش نمیشد دختری به این زیبایی داره میبینه آخه خیلی قشنگ بود...همونجا با هم سوار اسب شاهزاده میشن و به سمت سرزمین شازاده به راه میفتن ...وقتی به پشت دروازه شهر میرسن شاهزاده میگه اینجوری خوب نیست تو بیای توی شهر من باید شهر رو برات آزین ببندیم و براش یه خونه درختی درست میکنه و میگه اینجا بمون من فردا بعد از ظهر میام دنبالت...بعد از چند ساعت که شاهزاده رفت کنیز دربار شاه برای شستن لباسها میاد لب رودخونه که زیر درختی بود که دختر نارنج و ترنج بالای اون نشسته بود وقتی کنیز توی آب نگاه میکنه چهره یه دختر زیبا رو میبینه و فکر میکنه که عکس خودشه که توی آب افتاده برای همین بلند به خودش میگه من که اینقدر خوشگلم برای چی باید کنیز باشم؟ و یکدفعه دختر نلرنج و ترنج میگه اون تصویر منه اشتباه نکن...کنیز بر میگرده و اون دختر زیبا رو میبینه و میره بالای درخت و با اون شروع میکنه به حرف زدن ...و دختر نارنج و ترنج داستانو کامل براش میگه و میگه که قراره عروس پادشاه بشه...  کنیز هم از روی حسادت و این که زن شاهزاده بشه دختر نارنج و ترنج رو میکشه و لباسای اونو میپوشه کنیز آبله رو جای دختر نارنج و ترج میمونه تا شاهزاده بیاد دنبالش و از خون دختر نارنج و ترنج یک درخت کوچک رشد میکنه ....

روز بعد وقتی شاهزاده میاد بالای درخت و دختر آبله رو رو به جای اون دختر زیبا میبینه میگه تو چرا این شکلی شدی تو که اینجوری نبودی؟؟؟!!!

کنیز هم میگه وقتی که و نبودی کلاغ اومد و به صورتم نوک زد و من اینجوری شدم حالا اگر دوست نداری با من ازدواج نکن شاهزاده که حرف دختر رو باور میکنه میگه نه من به تو قول ازدواج دادم و برای من صورت تو مهم نیست...

بعد دختر رو به شهر میبره و باشکوهترین عروسی در اون شهر برپا میشه ...

ولی شاهزاده درختچه ای که کنار اون درخت و رودخون بود را با خودش به قصر میبره چون شبیه  درخت نارنج و ترنج بود...

بعد از چند مدت که کنیز دیروز شده بود بانوی قصر و داشت تمام کمبودهاشو که در گذته داشت حالا جبران میکرد و با همه بد رفتاری میکرد شاهزاده ناراحت میشه از این رفتار کنیز و میره کنار اون درختچه که حالا توی باغ قصر بود و میگه اگر میدونستم که دختر نارنج و ترنج اینجوری رفتار میکنه با یکی از دخترهای سرزمین خودمون ازدواج میکردم... در همین لحظه درخت به حرف میاد و ماجرا رو برای شاهزاده تعریف میکنه شاهزاده خیلی ناراحت شده بود و دیگه کاری هم نمیتونست بکنه برای همین فقط به زنش میگه که من ماجرا رو میدونم زنش هم میگه تو خیلی احمق بودی که روز اول نفهمیدی....

بعد از چند هفته کنیز یا همون زن شاهزاده بیماری میگره که سرفه های بدی داشت... طبیب دربار وقتی اونو میبینه میگه اون سل داره وتا چند هفته دیگه میمیره شاهزاده هر کاری میکنه که زنش زنده بمونه ولی هیچ کاری از دستش بر نمیاد و کنیز بعد از چند هفته میمیره...شاهزاده خیلی غمگین میشه و برای مدتها توی قصر خودش میمونه و از اونجا بیرون نمیاد ... بعد از ۴ سال که از مرگ کنیز میگذشت و شاهزاده تازه تونسته بود با این ماجرا کنار بیاد و به زندگی عادیش برگرده .... درختی که از خون دختر نارنج و ترنج به وجود اومده بود میوه میده و شاهزاده به یاد دختر زیبا و با وقاری میفته که چند سال قبل میخواست با اون ازدواج کنه و دست سرنوشت اونو چرخوند تا با کنیز ازدواج کنه.... شاهزاده  اولش نمیخواست که به میو های اون درخت دست بزنه ولی خاطرات اون سفر کوتاه با دختر نارنج و ترنج همش جلوی چشماش بود ...

بالاخره شاهزاده یکی از میوه های درخت رو میکنه و اونو باز میکنه ... دختر زیبا از شاهزاده آب میخواد و شاهزاده به اون نون میده و دختر از شاهزاده تشکر میکنه... بعد از چند روز که دختر توی قصر شاهزاده بود شاهزاده جراتشو پیدا میکنه که به اون پیشنهاد ازدواج بده برای همینم دختر رو بعد از شام به باغ میبره و همونجا ماجرایی که قبلا براش اتفاق افتاده را میگه و همونجا از دختر درخواست ازدواج میکنه و دختر هم قبول میکنه .... بعد از چند روز یک جشن بزرگ در شهر برپا میشه و شاهزاده و دختر نارنج و ترنج با هم ازدواج میکنن.


پ.ن۱:این داستان رو تقدیم میکنم به تمام خواننده ها مخصوصا ترنج بانو که قبلا قول نوشتن این داستان رو بهش داده بودم

پ.ن۲:میدونم که داستانو خیلی تغییر دادم ولی من این داستانو اینجوری برای خواهر زادم تعریف میکنم چون داستان مورد علاقشه و داستان اصلی رو فراموش کردم......

تصاویر منتخب هفته ۲۹

دوستان سلام




ایرباس آ-۳۴۰ امارات در حال لندینگ(فرود)

این اماراتی ها همیشه هواپیماهاشون نو هست چون به یه سنی(ساعت پرواز)که میرسه که تقریبا ۸ سال هست هواپیما عوض میشه و به جاش یه نو میاد و اون به ایرلاین های دیگه فروخته میشه....




۷۳۷ اسکاندیناوی ایرلاین ...من خیلی این عکسو دوست دارم چون آرامش پرواز رو به آدم منتقل میکنه...




ایرباس آ-۳۱۹ ....ابرها خیلی قشنگ شدن...




۷۴۷هم توی شب خیلی قشنگ میشه ها....خدایا اون روزی رو برای من برسون که شیفت شب برم و پری فلایت ۷۴۷ انجام بدم (پری فلایت=چک قبل از پرواز هواپیما)

بعد نوشت:از من میشنوید اگر آدم جو گیری هستین اصلا طرف آتش نشان داوطلب شدنو خط بکشید....من نمیدونم چرا وقتی یه خانومو میبینم که ماشینش پنچر شده و کنارش ایستاده میرم جلو و کارت آتش نشانیمو نشون میدم و بازم منی که تا حالا دست به زاپاس ماشین نزدم تمام کارهای ماشین اون خانومو انجام میدم...فکر نکنید من دختر ندیده هستما  ...نه من فقط یکمی جو گیر هستم  

تصاویر منتخب هفته ۲۸

دوستان سلام



قبل از هر چیز باید بگم خیلی سرم شلوغ شده برای همینه که فقط عکس آپ میکنم ...ولی یه داستان قراره بنویسم که حتما این کارو میکنم چون به ترنج بانو قولشو دادم....


سی-۵ ارتش امریکا هواپیمای بزرگیه ولی من زیاد ازش خوشم نمیاد نمیدونم چرا؟؟



ایرباس آ-۳۲۰ یادمه یه نفر از این عکسا خیلی دوست داشت ولی خیلی وقته که دیگه به اینجا سری نمیزنه امید وارم هر جا که هست موفق باشه و به آرزوش که پروازه برسه



اینم ۷۴۷ با رنگ آمیزی قشنگ فکر کنم سرویس مهد کودک باشه(چشمک)



کاکپیت اف-۱۶ البته این از سری های اول است و سری های جدید بیشتر گیج هاش حذف شده و به جاش ال سی دی اومده ...


تصاویر منتخب هفته ۲۷

دوستان سلام

تصاویر این هفته را تقدیم میکنم به تمامی دوستانی که منتظر این پست بودن مخصوصا ترنم

و تولد عمو بهروز رو هم همینجا بهشون تبریک میگم



فانتومهای ایران توی آسمو آبی وطن

فوکر۱۰۰ هوپیمای خوبیه با اون صدای سوتی که موتورهاش دارن ...من همیشه فوکر۱۰۰ را از صدای موتورش هم میشناسم....و گاهی وقتا هم دوستام توی کلاس درس وقتی یه هواپیما از باند بلند میشه از من امتحان میگیرن و نوع اون رو میپرسن...ترم قبل کلاس مبانی کامپوتر من صبح بود و بعضی وقتا بین درس استاد صدای بلند شدن شکاریها که میومد من بی اختیار به پنجره نگاه میکردم تا ببیم چه نوع شکاری بلند شده استاد هم برای این که توجه منو به درس جلب کنه به من میگفت خلبانشو شناختی؟؟

اینجا هم گورستان هواپیاهاست

ایرباس آ-۳۸۰ که گنجایش تغریبا ۵۵۰ نفر مسافر را داره



این عکس رو بعدا اضافه کردم داشتم توی اینترنت چرخ میزدم که رسیدم به این عکس خوب نوع هواپیما پایپر هست ولی آرم و شرکتش برای من جالب بود چون برای مدرسه خلبانی آرتا کیش هست همون جایی که سه نفر از دوستای صمیمی من کار میکنن این رو هم گذاشتم که بهشون بگم ببینن تو چه جای معروفی کار میکنن(چشمک)
معراج شما واقعا کارتونو خوب انجام میدینا ماشالله این هواپیماها عالین.... شما که دارین کار میکنین یکمی هم مراقب باشین گریس و روغن روی بدنه نریزه نگاه کن آبرو برای من نذاشتی(چشمک)
معراج فقط به رجیستر این هواپما هم دقت کن ببین آشنا نیست!!!! من این رجیسترو بیشتر توی حیاط دانشگاه میبینم!!!!!!