عشق من پرواز

من علیرضا عاشق پرواز و هواپیما هستم این وبلاگ هم برای نوشتن خاطرات والبته اطلاعاتی در باره هواپیما ها ساخته شده

عشق من پرواز

من علیرضا عاشق پرواز و هواپیما هستم این وبلاگ هم برای نوشتن خاطرات والبته اطلاعاتی در باره هواپیما ها ساخته شده

تصاویر منتخب هفته ۳۵

دوستان سلام

من خیلی خوشحالم چون درسی که افتاده بودم و همون واحدو این ترم دوباره برداشته بودم با همون استاد استاد بهم گفت چقدر کم داشتی؟ منم گفتم۰.۷۵ استاد هم گفت برو درس منو حذف کن پاسی خوشحالیش برای اینه که من هیچ چیزی به استاد نگفتم و اون خودش برام این کارو کرد..

حالا میریم که تصاویر رو با هم ببینیم


A-330که توربالانسهای پشت هواپیما خیلی مشخصه...


Jet CRJ-900 مربوط به خطوط هواییAir-Nostrum در یک غروب زیبا....


لودمسترهایC-130H که با خیال راحت رمپ هواپیما که باز شده اینا روش دراز کشیدن و از هوای تازه لذت میبرن


F/A-18E Super Hornet متعلق به نیروی دریایی امریکا که میخواد روی ناو بشینه...

اگر به ته هواپیما دقت کنید یه میله را میبینید که انگار آویزونه ولی اون برای فرودشه و وقتی که هواپیما روی ناو میشینه این میله یک کابل که روی باند پهن شده را میگیره و باعث میشه که توی کمترین مسافت هواپیما فرود بیاد...

بازی نیمه پنهان...

خب دوستان منم از طرف الی فسقلی به بازی دعوت شدم که باید 10 تا از خصوصیاتیمو بگم که خواننده های وبلاگم نمیدونن هرچند میدونم بیشترتون منو تا الان شناختید ولی خوب میگم شاید براتون شنیدن از زبون خودم جالب باشه....

1-خیلی خوش بینم انقدر که این خوش بینی یه جاهایی کار دستم داده ولی خوب چیکار کنم خوشبینم دیگه!

2-چهره ی مظلومی دارم؛هرکسی منو برای اولین بار میبینه فکر میکنه انقدر مظلومم که بچه پیغمبرم ولی در اصل منم برای خودم شر و شیطونم ولی چهرم دیگرانو به اشتباه میندازه!

3-شدیداً به شکلات و شیرینی جات علاقه دارم حتی الان که دارم مینویسم ببخشید دارم تایپ میکنم یه شکلات تو دستمه که میخوام بخورمش!

4-من همه ی غذاها رو میخورم ولی یه غذا هست که واقعا عاشقشم و رابطه ی ما مثل لیلی و مجنونه و خلاصه برای این غذا شعرای عاشقانه هم میگم و اون چیزی نیست جز فسنجون! انقدر این غذا رو دوست دارم که اون "جون" آخر کلمه"فسنجون" رو با شدت و غلظت خاصی تلفظ میکنم...!

5-مردم رو خیلی دوست دارم و کلاً همه ی آدما برای من فرشته هستن حتی اگر در حق من بدی بکنن! ‌‌
اگر خیلی هم خسته باشم به همه کمک میکنم حتی برای عوض کردن زاپاس هم به اونایی که نمیتونن خودشون این کارو بکنن کمک میکنم کلاً یکمی فردین بازی در میارم همیشه(چشمک)

6-جدیداً یه استعداد نهفته در خودم کشف کردم که اونم شناختن هواپیماها از روی صداشونه البته بعضیاشو میشه تشخیص داد ولی خوب به نظر خودم بدک نیست اگر روش کار کنم میشه تقویتش کرد(چشمک)

7-صندلی های کلاس روی من تأثیر خاصی داره... مثلاً وقتی ردیفای جلو میشینم یه دانشجوی آروم و تقریباً درسخون هستم ولی وقتی میرم اون عقبا میشینم شیطنتم گل میکنه و اگر چندتا از دوستام هم کنارم باشن به ترک دیوار هم میخندیم و همه چیزو مسخره میکنیم و کلاً سعی میکنیم پدر استاد رو دربیاریم...!!!

8-مشاور خوبی هستم و تا الان به دیگران مشاوره های خوبی دادم و خیلی از دوستامو راهنمایی میکنم ولی وقتی خودم گیر میکنم دوست دارم تمام اون حرفا رو یه نفر دیگه بهم بگه...!

9-فیلم Top Gun را تا الان بیشتر از دهها بار دیدم ولی بازم دوست دارم ببینم الانم میخوام بعد از تموم کردن این پست یه بار دیگه ببینمش!!!

10-من صبحا برعکس آدمای معمولی بیدار میشم؛یعنی توی هفته دوست دارم بخوابم تا لنگ ظهر! حتی اگه شب قبلش ساعت 9 خوابیده باشم...! ولی جمعه ها اگه شب تا ساعت 4 صبح هم بیدار بوده باشم، ساعت 6:30 بیدار میشم!!!کلاً برعکس آدمیزاد هستم!

اینم 10تا از خصوصیات من! که فکر کنم بیشترشون تکراری بودن...!

منم تمام دوستانی که این پست رو میخونن و نظر میذارن،به این بازی دعوت میکنم!

تصاویر منتخب هفته ۳۴

دوستان سلام


پرواز بوینگ ۷۵۷ در کنار ایرباس ۳۴۰ هر دو آماده فرود هستن....


گرد طلایی رنگ غروب آفتاب روی بدنه موتورهای ۷۴۷ که داره به سمت شمال حرکت میکنه...اگر گفتین از کجا فهمیدم به سمت شمال میره؟؟


۷۳۷ شرکتWestJet که بین دو لایه ابر پرواز میکنه....

راه تشخیص ۷۳۷ را توی پست قبل گفتم


اینم یه ۷۳۷ دیگه که آماده شده برای فرود توی یک غروب رویایی....


۷۴۷-۸۰۰ که به تازگی پرواز آزمایشی خودشو انجام داده و جدید ترین و بزرگترین نوع ۷۴۷ هست

تصاویر منتخب هفته ۳۳

دوستان سلام


اینم یک بوینگ۸۰۰-۷۳۷ این نوع هواپیما رو میشه از روی نکته هایی که میگم شناخت

۱- وینگ لت های بلندی که داره قبلا گفتم وینگ لت چی هست..

۲-موتورهایی که قسمت پایینی اون صاف هست

۳- دماغه ای که شبیه دماغه ۷۲۷ هست

۴- نوز لندینگ گیر(چرخ جلوی هواپیما )که ارتفاع زیادی نداره...


صافی کف موتور ۸۰۰-۷۳۷ توی این عکی واضح است...

هواپیمایی که ژاپنی ها ساختن و در واقع کمپانی کاوزوکی ساخته با اسمKawasaki XC-2


آخرین جلسه کارگاه sheet metal

دوستان سلام
امروز میخوام خاطره ای از آخرین جلسه کارگاه sheet metal یا همون ورق کاری خودمون بنویسم  ولی قبل از اون یکمی مقدمه چینی میکنم تا بتونم شما رو توی فضا قرار بدم تا بهتر بخندین و از همین الان میگم که اگر میخواید همه پست رو یکجا بخونید بهتره یه لیوان چای و یکمی میوه و چیزایی که موقع کار طولانی با کامپیوتر میخورین را الان دم دست بذارین(چشمک)
خوب از جلسه اول استاد به همه ما گفت باید لباس کار داشته باشیم و گفت بهتره که پسرها لباسهای سرهمی بپوشن و خانومها هم از این روپوش های سرمه ای رنگ بپوشن !!!
بعد از جلسه اول من و دوستام طی یک گفتمان طولانی به این نتیجه رسیدیم که اشکالی نداره پسرها هم لباسشون مثل دخترا باشه و نتیجه این شد که همه رفتیم و از این روپوش های سرمه ای رنگ که میدون امام حسین میفروشه خریدیم(فقط اونجا میفروشه جای دیگه قبول نیستا!!!)البته علی خسروی بچه مایه دار بازی در آورد و رفت سفارش داد براز بدوزن!!
دانشجوهای کلاس کارگاه ورق کاری وقتی توی کارگاه لباس کارهاشونو میپوشیدن مثل این دبیرستان های دخترونه میشد که همشون مانتو های یه رنگ دارن و ظهر که دارن بر میگردن هیچ پسری جرات نداره از جلوی  مدرسشون رد بشه چون تیکه بارونش میکنن......
راستشو بخواین چون کلاس کارگاه ما ساعت 7 شب تموم میشد  و هوا تاریک بود و طرفای دانشگاه ما هم هیچ تاکسی رد نمیشه بچه میخواستن یکمی شیطونی کنن که نشد یعنی نقششو کشیدیم که یکی از پسرای خوشگل لباس کارشو در نیاره و یه روسری سرش کنه و کنار بلوار وایسه تا یه ماشین بیاد و سوارش کنه و بقیه هم برن پشت شمشادا قایم بشن و تا ماشین اومد بریزن بیرون و همه با هم سوار ماشین بشن البته هیچوقت این نقشه عملی نشد چون پایه این کار فقط من و معراج بودیم و هیچ کس دیگه ای حاضر نمیشد با ما همکاری کنه....
توی کارگاه هم که خیلی از این لباس کارها خاطره داشتیم مثلا وقتی به تعداد گروه ها سوحان نبود من که کارم هنوز  به مرحله سوحان کاری نرسیده بود یه سوحان خوب جدا میکردم و توی جیب لباس کارم قایم میکردم(ایکون علیرضای شیطون)
راستی یادم رفت بگم که ما توی گروه های دونفره کار میکردیم و توی هر گروه یه پسر بود با یه دختر برای این که خانومها کارای سخت را انجام ندن که الحق منم نذاشتم همگروهم زیاد کار کنه چون یا کارمو میدادم استاد انجام بده یا علی خسروی بیچاره کار منو میکرد  خوب دلیلش هم این بود که اول ترم دستم شکسته بود و تا آخر ترم  میگفتم آخ دستم درد میگیره و کار منو دیگران میکردن البته خودم هم کار میکردم ولی وقتی خسته میشدم از این ترفند استفاده میکردم تا یکمی خستگی از تنم بیرون بره.....
چقدر مقدمه چینی کردم تا به ماجرای اصلی برسم؟!؟!؟!؟ خوب جلسه آخر بود و همه گروه ها باید هر جور که شده کارشونو تحویل میدادن و نبودن rivet(میخ پرچ) و تئوری شدن چند جلسه کارگاه را باید طلافی میکردن...اول که یکمی استاد گفت جوشکاری بکنیم و از شانس من تا نوبت من شد نمیدونم برق دانشگاه چش شد که یکمی چراغا به هم چشمک زدن و بعد قطع شد و استاد رفت و درستش کرد ولی هنوز این چراغا داشتن به هم چشمک میزدن انگاری منظوری داشتن؟؟؟
خوب اینجوری شد که استاد گفت جوشکاری بسه و من داشتم تو دلم به خودم فحش میدادم که چرا نوبتم اول به یه نفر دیگه دادم و به من نرسید....بعد از جوشکاری نوبت ریوت کاری یا پرچ زدن رسید و باید قطعه کارمونو  به هم وصل میکردیم با پرچ  من قطعه اول رو پرچ کردم و نوبت دومی رسیده بود که یکمی سخت تر بود و دقت بیشتری میخواست باید سوراخهای جای پرج رو با دریل  درست میکردیم و اندازه ها حتما باید دقیق میبود چقدر  که من سر این اندازه ها خودمو خفه کردم تا یه جورایی بتونیم کار دقیقی درست کنیم البته از حق نگذریم ملینا همگروهم هم خیلی تلاش میکرد و همش به من میگفت زود باش کار بکن وگرنه کلاس تموم میشه و نمره عملیمون کم میشه خوب منم یکمی با این حرفای همگروهم بهم استرس وارد شده بود و نمیدونم چرا همش عجله میکردم ...دقیقا موقعی که داشتم روی میز کار نقطه هایی رو که باید دریل میکردیم رو به کمک همگروهم علامت میزدم با سنتر پانچ که یه میله است که نوک تیزی داره و باید با چکش به ته اون ذربه بزنی تا علامت روی ورقه فلزی به صورت یک نقطه فرو رفته کوچک باشه رو درست میکردم که علی خسروی با اون روپوش خوشگلش اومد و لاینقطع همش میگفت قطعه کارتو بده تا من از روی تو اندازه بزنم که یکدفعه تمرکز منو بهم زد و من به جای این که چکش را روی سنترپانچ بزنم روی انگشت شستم زدم و با صدای بلند به علی بیچاره گفتم برو بزار کارمو بکنم بعد میدم که اندازه بزنیو به صورتی روی میز کار لم دادم که پشت سرم دریل بود و من بچه هایی را که با دریل کار میکردن رو درست نمیدیدم علی خسروی هم رفت پیش اونا و دقیقا پشت سر من ایستاد خواستم طلافی کنم و یه کاری کنم که علی خسروی دستش تکون بخوره و کارش زیر دریل جابجا بشه و یکمی بترسه برای همین وقتی داشتم کار خودمو انجام میدادم با ناحیه باسنم یه ضربه تقریلا محکم به علی خسروی زدم  بعد از چند ثانیه جوابیه ضربمو با یه ضربه از همون مدل داد...دیدم ملینا که روبروی من ایستاده بود بدجوری داره به من نگاه میکنه انگار گناه کردم خوب خودشم میدونست که من و علی شوخی داریم و همدیگرو اذیت میکنیم ....من برگشتم پشت سرمو نگاه کنم گفتم شاید علی شکلکی درآورده یا علامتی چیزی نشون داده که بی ادبی بوده ... من برگشتم شما فکر میکنید چی بود پشت سرم ..نه جون علیرضا اصلا به ذهنتون هم نمیرسید که میترا با لباس کاری شبیه لباس کار علی پشت سر من بوده باشه و من اون کارو که انجام دادم به میترا خورده و اصلا علی اونطرفا نبوده  بلکه رفته بود اندازه ها رو از استاد بگیره...من هم که دیدم چه گندی زدم مثل لبو سرخ شده بودم از خجالت  البته ما هممون با هم خیلی راحت هستیم و به قول معروف مثل خواهر و برادر هم  هستیم ...
اینم خاطره آخرین جلسه کارگاه ورق کاریمون بود و البته اینم بگم که همه فهمیدن من میخواستم اون کارو با علی خسروی بکنم و  از بد شانسی من فقط به دیدن رنگ لباس کار  کفایت کردم و فکر کردم که درست تشخیص دادم....
پ . ن 1:ببخشید که خیلی طولانی شد
پ.ن2:من از میترا اجازه گرفتم که هم اسمشو بیارم و هم این خاطره را توی وبلاگم بنویسم..