عشق من پرواز

من علیرضا عاشق پرواز و هواپیما هستم این وبلاگ هم برای نوشتن خاطرات والبته اطلاعاتی در باره هواپیما ها ساخته شده

عشق من پرواز

من علیرضا عاشق پرواز و هواپیما هستم این وبلاگ هم برای نوشتن خاطرات والبته اطلاعاتی در باره هواپیما ها ساخته شده

آقا اگر ممکنه از اون در پیاده بشین!!!

دوستان سلام
این پستمو با یه سوال شروع میکنم اونم این که تا حالا شده برای رعایت حال مسافرای تاکسی از راننده بپرسید ممکنه از در سمت چپ پیاده بشم؟

خوب من اگر ببینم پیره مرد یا پیره زنی اونطرف نشستن و من باعث اذیت اونا میشم از راننده خواهش میکنم میکنم ولی اگر افراد جونی باشن از راننده این خواهشو نمیکنم چون بعضی وقتا این جوایارو شنیدم که آقا نمیشه و موتور میاد،جریمه داره و....
خوب این ماجرایی است که برای من پیش اومده و واقعا منو ناراحت کرده
منم گفتم تو وبلاگم بنویسم تا دوستام با اینجور افراد مثل من خجالتی رفتار نکنن و حال این افرادو بگیرن!
من خسته و کوفته ساعت 8 شب از دانشگاه بر میگشتم تو میدون...اول خط است تا من بیام به سمت خونه رفتم سوار یه سمند شدم چون اولین نفر بودم رفتم گوشه سمت چپ عقب نشستم و داشتم کاغذ پاره های کیفمو(منظور همون جزوه هامه)مرتب میکردم راننده هم داشت داد میزد بلوار بلوار....
بعد از چند دقیقه یه خانم اومد صندلی جلو نشست و چند ثانیه بعد هم یه پسر کنار من و gfمحترمش کنارش خوب تا اینجا خیلی خوب و خوش کنار هم بودیم راننده سوار شد و استارت زد و.....
من سرم تو کیفم بود دیدم پسرک هی داره میاد طرف من باخودم گفتم  حتما خیلی محجوبه میخواد با gf محترمش برخورد فیزیکی نداشته باشه منم خودمو چسبوندم به در تا آقا فضای کافی داشته باشه
بعد از چند دقیقه صداهای عجیبی توجهمو جلب کرد صداهای مثل  ملچ مولوچ البته اگر کسی رو ببوسی و نه هر بوسه ای بلکه از نوع فرانسوی آن.....
فکر کردم زنگ smsیکی از مسافرای محترمه چون از این جور زنگهای جواد بازم شنیده بودم  ولی بعد از چند ثانیه دیدم نه صداها خیلی طبیعی به نظر میرسن سرمو از توی کیفم و از لای جزوه هام در آوردم به سمت راست نگاه کردم دیدم بله آقا انگار کمبود مکان داشتن و تو تاکسی دارن جبران میکنن

خوب با خودم گفتم جوونن بذار حالشو ببره به من چه . تا رسیدیم سر خیابونمون من پولو از همون عقب به راننده دادم و گفتم سر اون خیابون پیاده میشم .
راننده هم نگه داشت وقتی من منتظر بودم تا دختر و پسرک تکونی به خودشون بدنو از هم برای چند ثانیه دل بکنن  پسره برگشته با صورتی که خودتون تصور کنید چجوری بود ... به من میگه دوست من از اون در پیاده شو منم با شنیدن این حرف و لحن گفتنش به سرعت پیاده شدم و مثل پولدارای توی فیلم به راننده گفتم بقیه پول برای خودت ....
واقعا داشت حالم بهم میخورد که یه نفر چقدر باید پررو باشه که همچین حرفی بزنه...
تازه کلی هم مارو تو چراغ قرمز کاشتن چون آقای راننده هم داشت از توی آینه اونا رو نگاه  میکرد و یادی از جوونیاش میکرد !! و وقتی چراغ قرمز سبز شد و بعد زرد شد راننده تازه دنده جازد و راه افتاد

دوستان منو ببخشید من اصلا آدمی نیستم که بخوام دیگرانو نصیحت کنم یا بسیجی بازی دربیارم چون زندگی هر فردی به خودش ربط داره  ولی بعضی وقتا باید توجه کرد که کارای ما دیگرانو اذیت نکنه ....
واقعا اگر توی متن بی ادبی و توهینی بوده منو ببخشید
نظرات 13 + ارسال نظر
ترنم (یادگاری از روزهای جوانی) یکشنبه 26 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 08:47 ق.ظ http://www.taranom-bahari.persianblog.ir/

یوهو
سلااااااااااااااااااااااااااااااااام
خوبی دوستم؟؟؟
ای بابا
این همه جا حالا چرا تو تاکسی؟؟؟!!!
من که باورم نمیشه آدما اینقد ............
چی بگم
راستی بابت دی وی دی ممنون یکی از دوستام یه مغازه بهم معرفی کرده میرم از اونجا می خرم
بازم میسی دوست جونم
گل

سلام
ممنون تو خوبی؟
منم حرفم اینه چرا جاهای دیگه نمیرن حتما باید ما هم به طور زنده و پخش مستقیم ببینیم.....
خواهش میکنم من که امروز میرفتم خرید...ولی خوب خودت هر جوری که راحتتری
یه دسته گل

پریسا جون یکشنبه 26 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 09:58 ق.ظ

سلام(لبخند)!!!!

سلام
ولی اصلا خنده دار نیستا....(چشمک)

هدهد یکشنبه 26 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 10:22 ق.ظ http://www.retemadi.blogfa.com

بنام یکتا معبود هستی

گفتم بیا ز هدهد جوییم راه چاره
گفتا به جای هدهد دیش است و ماهواره

سلام
آره والا راست گفتی یکی این معضل از اون در پیاده شدن رو
یکی هم این وقاحت بعضی ها رو که بعضی وقتها شورشو در می آرن.
یک روز انتهای اتوبان می خواستم پیاده شم مسافره می گفت از اون در پیاده شو گفتم بابا اتوبانه !!!!!!!!
بازم پیشم بیا
ببخش که دیر به دیر می آیم سرم کمی شلوغه

واقعا بعضی ها از شعور بویی نبردن و آدمو عصبی میکنن....
امیدوارم که کار خیر باشه که سرت شلوغه...

پریسا جون یکشنبه 26 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 10:31 ق.ظ http://parisalar.blogfa.com

لبخند واسه داداشی با حیای خودم بود
متن که end فاجعه بود.
چه آدمای پیدا میشن. شرم اور بود

قوربون آبجی خویم برم که انقدر با محبته
بله واقعا که مایه خجالتن.....

مریم دوشنبه 27 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 07:47 ق.ظ

سلام خوبی؟
واقعا اونم تو تاکسی!!!!!!!!!!!!!!!...!!!!!!!!!!!!!!!!
ببین ترو خدا فرهنگ مردم مارو ، خدایی ایرانیا خیلی بی جنبه هستند (البته نه همشون) و ظرفیت هیچ کاری ندارند.

سلام
ممنون من خوبم شما چطوری؟؟
بله درست میگی واقعا مردم یه چیزی که دارن باید جنبشم داشته باشن نه این که هر جا که شد....

رویال دوشنبه 27 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 02:52 ب.ظ

سلام من دیشب اومدم اما نشد نظر بدم
کار از ابراز تاسف گذشته اگه سرویس ترمای اول دانشگاه مارو میدیدی ...
بیخیال ظاهرا فقط میشه از کنارشون گذشت

سلام
ممنون که زود به زود بهم سر میزنی....
بله منم میدونم که نباید بهشون کاری داشت.... ولی ناراحتی من از پررویی پسر بود که از من خواست از اون در پیاده بشم...

رویا دوشنبه 27 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 04:11 ب.ظ http://http://royayekhis1990.blogfa.com/

سلام آقا علیرضا خوبی؟ عجب آدمای بی فرهنگی پیدا میشن اون دختر پسره رو میگم .این روزا این چیزا زیاد شده یه موقع تو دانشگاهم موارد مشابه پیدا میشه

سلام رویا
ممنون خوبم امیدوارم شما هم خوب باشید
بله من به اصل کارشون که خوبه یا بده کاری ندارم چون دیگه ..... موضوعی که منو ناراحت میکنه پررویی اوناست که حاظر نیستن برای پیاده شدن دیگران به خودشون زحمت تکون خوردنو بدن....
بله تو دانشگاه هم پیدا میشه و اتفاقا همین ترم دوتا از استادای ما رو برای همین دلایل اخلاقی اخراج کردن ولی اگر آدم کاری به کار کسی نداشته باشه میشه تحملش کرد
برای من که فقط برای عشقم به رشتم به دانشگاه میرم اینا چیزهای بی اهمیتیه.....بگذریم از بحث اصلی دور شدیم

نیما نجاتی سه‌شنبه 28 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 06:46 ب.ظ http://www.bojnurdpara.mihanblog.com

سلام علیرضا جان خوبی؟
خاطره ای بود که آدمو به فکر میبره که به کجا داریم میریم؟
به هیچ وجه آدم مذهبی نیستم ولی معتقدم برای هر چیزی حرمتی هست که باید حفظ بشه و از بین رفتن حریم ها وضع رو از اینی که هست خیلی بدتر میکنه.
ممنونم که به وبلاگم سر زدی
امیدوارم موفق و پیروز باشی
یا حق

سلام کاپتان
بله واقعا ما به کجا میریم؟
اینم برای من سواله بزرگیه
راست میگین برای هر کاری باید حرمت گذاشت وگرنه نمیشه که.....


من هم برای شما آرزوی موفقیت و پروازهای عالی دارم

پریسا جون سه‌شنبه 28 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 07:49 ب.ظ http://parisalar.blogfa.com/

پس پیش به سوی خوردن نان بازو...

بله دیگه مهم نون بازو هست .....
حالا ببینم این ترم با نون بازو میشه شاگرد اول شد یا نه البته باید سوژرو عوض کنم چون دیگه برای طلاق معافیتم نمیدن(چشمک)

رویال سه‌شنبه 28 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 09:28 ب.ظ

ممنون دوست عزیزم
امیدوارم توهم صاحب یه دختر خوشگل خانم ناز و پاک ونجیب بشی ...

ممنون رویال جون ولی بچه که همینجوری به وجود نمیاد اول باید زن گرفت و قبل از زن گرفتن باید کار و خونه و... داشت ولی خوب ممنون که منو راحت کردی و همه این دعا هارو برام یه جا کردی(گل)

دختر نارنج و ترنج چهارشنبه 29 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 08:27 ب.ظ http://toranjbanoo.blogsky.com/

سلام علیرضا جان
اول بگم که مطلبت رو خوندم، متاسفانه بعضی از ما آدم ها بایدحتما توسط دیگران کنترل بشیم وگرنه خودمون خیلی چیزها رو متوجه نمی شیم که انگار این دوستان هم از این دسته بودن.انشالله خدا به راه راست هدایتشون کنه.
دوم:
علیرضا جان، من نمی خوام کسی رو از راهی که پیش گرفته منع کنم. دقیقا برعکس می خوام به کسانی که تصمیم دارن بیان هند (حداقل) اطلاعاتی بدم که اگه اومدن مثل من اذیت نشن. هند جای بدی نیست، اما باید بدونی کجا داری میای. من نمی دونم مالزی چطوره؟ اگه رفتم پونا رو دیدم از اونجا هم برات می نویسم اما کلا فکر کنم همه هند همین شکلیه. می نویسم که بدونی و آماده باشی، فکر نکنی که اینجا یه جای خوب و آباده. اینجا یه کشور جهان سومیه. فرهنگ قدیمی و مردم خیلی خیلی خوبی داره اما خب مشکل هم زیاد داره. می خوام تو و دیگرون با چشم باز بیاین....
انشالله هر تصمیمی که بگیری موفق باشی.

سلام ترنج بانو
راستشو بخواهی من با این که آدمارو کسی کنترل کنه مخالفم چون آدم باید خودش شعورش بکشه که ......

از صحبتهاتم ممنون ولی من فکر دیگه ای درباره هند داشتم فکر میکردم به اندازه کشورهای همسایه ما(ترکیه) پیشرفت کرده ولی دیدم نه برای همین یکمی دودل شدم ولی یکی از اقوام توی مالزی درس میخونه میگه خوبه با تعاریفی که اون داره یه کشوریه که میشه تحمل کرد ولی ایران نمیشه
من درباره کشورهای دیگه خیلی تحقیق کردم و میدونم که کشورهای اروپایی مردم سردی دارن و انگار نه انگار که از کنارشون آدم رد میشه و.....

ولی دلیل اصلی دودلیم این بود که از احساس تنهایی نوشته بودی که من از این حس خیلی بدم میاد دوست ندارم تنها باشم و تنهایی رو احساس کنم برای همین میخوام توی تصمیماتم تجدید نظر کنم

از این که به وبلاگم اومدی ممنونم وبرات آرزوی موفقیت دارم

سارا یکشنبه 3 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 10:40 ب.ظ http://www.sandibel.blogfa.com

واااای چقدر زشت من چندبار از این حرکات دیدم حالم هم حسابی بهم ریخت یه بار تو اتوبوس یه بارم تو تاکسی ایییییی چقد حال بهم زن(چشمک)
وبلاگ جالبی داری(نیشخند)

بله دیگه باید کم کم به دیدن این صحنه ها عادت کنیم....
ممنون وبلاگ شما هم قشنگه...

هرمان دوشنبه 19 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 04:34 ب.ظ

جالب بود

واقعیت بود...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد