عشق من پرواز

من علیرضا عاشق پرواز و هواپیما هستم این وبلاگ هم برای نوشتن خاطرات والبته اطلاعاتی در باره هواپیما ها ساخته شده

عشق من پرواز

من علیرضا عاشق پرواز و هواپیما هستم این وبلاگ هم برای نوشتن خاطرات والبته اطلاعاتی در باره هواپیما ها ساخته شده

از دانشگاه چه خبر

میخوام توی این پست چندتا از اتفاقات دانشگاهمو براتون بنویسم .... 

 

۱-چند روز قبل وقتی استاد وقت اضافه آورد و با بچه ها داشت بحث میکرد بحث کشیده شد به عشق!!!!! استاد هم شروع کرد به صحبت و گفت عشق نمیتونه فقط به یک فرد باشه(خیلی با این حرفش موافقم)میتونه به یک کار یا یک جسم هم باشه و در ادامه گفت نباید بگذاریم که عشقمون برامون یکنواخت بشه و داشت دنبال کلمه میگشت که بگه با اون بازی کنیم و اونو ....ولی کلمه را پیدا نمیکرد به من که میز اول نشسته بودم نگاه کرد و منم اولین کلمه ای که به ذهنم رسید را گفتم ....من گفتم باید عشقمونو بالا پایین کنیم؟؟!!! البته من منظور بدی نداشتم منم هنگ کرده بودم ولی گافی بود که داده بودم و مشت های این بقل دستیم بود که به من میخورد و به این معنی بود که اگر حرف نزنی نمیگن لال هستی.... 

  

 

۲-ما توی حیاط دانشگاه یه پایپر(یک نوع هواپیمای آموزشی)داریم که قبلا سقوط کرده و اینو دوباره صافکاری نقاشی کردن شده ماکت...یه روز که داشتم میرفتم توی دانشگاه دیدم استاد آیرودینامیک بچه های یه گروه دیگه که اونا هم آیرو دینامیک دارن آورده و داره روی ماکت بهشون درس میده(همون درسی که به ما 2 ساعت قبل گفته بود) من که عصبی شدم که چرا ما باید توی کلاس ذهنمونو بترکونیم تا بتونیم فلان جای هواپیمارو تصور کنیم ..... به استاد گفتم استاد کلاس عملی برگذار میکنید؟؟؟(با لحن کاملا جدی)استاد هم گفت بله عملیه شماهم اگر آتیش داری بیا جلو منو میگی فکم افتاد روی زمین....البته اینم بگم که من با اون استاد دوستم ولی من جدی حرف زده بودم!!!.... 

   

 

۳-من پنجشنبه ها از صبح ساعت ۸ تا ۷ شب کلاس دارم خوب خیلی خسته کنندس.... 

از ساعت ۴تا۷ کلاس کار آفرینی(یه درس عمومی) دارم این هفته خیلی خسته شده بودم وطی یک عملیات شهادت طلبانه با چندتا از دوستام تصمیم گرفتیم به جای گوش دادن به حرفای استاد  "  مستر بین (mr. bean)" تماشا کنیم جای شما خالی لپ تاپو  باز کردیم و دی وی دی را به لپ تاپ سپردیم و آقای بین هم شروع به هنر نمایی کرد خیلی خندیدیم انقدر تابلو شدیم که وقتی یکی از دانشجوها میخواست پروژه ارائه بده استاد اومد کنار ما انتهای سالن و ما مجبور شدیم  بساطمونو جمع کنیم.... 

 

پ.ن:میدونم که این خاطرات الان برای شما خنده دار نیست و باید توی موقعیت قرار بگیرید تا خنده دار بشه...ولی نوشتم ؟؟؟؟ 

نظرات 10 + ارسال نظر
مریم شنبه 7 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 11:18 ب.ظ http://shaparakha.blogsky.com

سلام خیلی باحال بود
دوست داشتی به من هم سر بزن

سلام
به وبلاگ شما اومدم جالب بود ...
ممنون که اومدین

پریسا جون یکشنبه 8 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 12:17 ق.ظ

اول؟!

درسته که کامنتت اول نشد ولی برای من همیشه اول هستی آبجی گلم

الی جون یکشنبه 8 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 12:42 ق.ظ http://ELIFESGHELI.BLOGFA.COM

سلام
وبلاگ جالب و قشنگی داری،
دوست داشتی به منم سر بزن.

عیدتونم مبارک!

سلام
ممنون شما لطف دارین
حتما به وبلاگ شما هم میام..

عید شما هم مبارک

پریسا جون یکشنبه 8 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 12:48 ق.ظ http://parisalar.blogfa.com/

من که کلی خندیدم. مخصوصاٌ از.... ولش کن.شاید بعد بگم

خوشحالم که خندوندمت .....
با شه بعدا بگو.....

ترنم (یادگاری از روزهای جوانی) یکشنبه 8 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 09:00 ق.ظ http://www.taranom-bahari.persianblog.ir/

یوهو
سلااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام
خوبی دوست مهربون؟؟؟
خیلی باحال بود
من که خندیدم چون به نظرم خیلی خنده دار اومد
به خصوص با اون گافی که در مورد عشق دادی

ترنم سلام
منون من خوبم تو خوبی؟
خوشحالم که خندوندمت...حالا من یه گافی دادم همش تو سرم نزنید جوونمو بی تجربه(چشمک)

هدهد یکشنبه 8 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 09:46 ق.ظ http://retemadi.blogfa.com/

بنام یکتا معبود هستی

گفتم بیا ز هدهد جوییم راه چاره
گفتا به جای هدهد دیش است و ماهواره

سلام
یک شاخه گل سپید تقدیم تو باد .. رقصیدن برگ بید تقدیم تو باد .. تنها دل تنگیست سرمایه ی من .. آن هم شب پاک عید تقدیم تو باد .. عید قربان بر شما مبارک
خاطرات جالبی بود یاد جوانیمان افتادیم

سلام
عید شما هم مبارک
مگه الان پیر شدین؟ ماشاالله شما الانم از من جوونتر هستین!
از طرف من نیما و سینای عزیز را ببوسید

آنارام یکشنبه 8 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 11:09 ق.ظ http://ms-room.blogfa.com/

:دی
با حال بود
بخصوص اولیش. خیلی خندیدم
درضمن این سبک نوشته خیلی خوبه
آنارام باشی

خوبه دارم به خودم امیدوار میشم پس اگر با من سر کلاس بیای چیکار میکنی...البته من ببو نیستم ولی کلا خیلی با استادا شوخی میکنم....
از این به بعد سعی میکنم به این سبک بنویسم

دختر نارنج و ترنج یکشنبه 8 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 10:46 ب.ظ

سلام علیرضا جان
خوبی؟؟؟
جالب بود خاطراتت.... البته به قول خودت توی موقعیت که قرار می گیری جالب تر هم می شه... امیدوارم همیشه خنده روی لب هات باشه.

ترنج بانو سلام
خوشحالم که از خاطراتم خوشتون اومده .......میخوام از خاطرات دبیرستانم هم بنویسم ...اونا همینجوریشم خنده داره و احساس میکنید توی موقعیت هستید....

پریسا جون سه‌شنبه 10 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 09:23 ب.ظ http://parisalar.blogfa.com/

بوس ماچ بوس
D:

بوسسسسسسسسسسسسسسسسس

زهرا چهارشنبه 11 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 12:54 ق.ظ

سلام به داداش گلم
خوبی که
زندار شدی یا نه؟بگو کی به ما زن میده؟
مرسی از اینکه اومدی واست اف گذتشتم
وبلاگتم مثل همیشه توپپپپپپپپپپپپپپه

زهرا سلام
نمیدونی آبجی چقدر ذوق کردم کامنتتو دیدم واقعا خوشحال شدم ....
نه هنوز زندار نشدم به قول خودتم کی به من زن میده؟؟؟؟
ممنون که اومدی
گل برای آبجی گلم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد