عشق من پرواز

من علیرضا عاشق پرواز و هواپیما هستم این وبلاگ هم برای نوشتن خاطرات والبته اطلاعاتی در باره هواپیما ها ساخته شده

عشق من پرواز

من علیرضا عاشق پرواز و هواپیما هستم این وبلاگ هم برای نوشتن خاطرات والبته اطلاعاتی در باره هواپیما ها ساخته شده

من و گفته های استاد اندیشه

  

راستشو بخواید میخواستم طنز بنویسم ولی گفتم این خاطره جالب رو بنویسم که همتون بخندین 

قبل از ماه رمضون بود که یه آخر هفته پدرم برای یک سری کارهای اداریش میخواست بره شهرستانمون که به اسرار من مامان هم باهاش رفت تا به مادر بزرگم یه سری بزنه همخونم هم (پسر خالم)از سه شنبه رفته بود مسافرت 

خوب تا اینجا خیلی هم خوب بود یه آخر هفته تنهای تنها البته خواهرم و برادرم هی تلفن میزدن و میگفتن بیا خونمون ولی من میگفتم نه کار دارم(معلوم نبود من میخواستم تنها و بیکار چه کار مهمی انجام بدم)از طرفی هم به مامان قول داده بودم که مهمونی نگیرم و دوستامو جمع کنم که خونه بشه مثل میدون مین؟!؟!؟!؟!؟! 

خوب مامان اینا ۴شنبه رفتن منم خوشحال کلی خوابیدم بعد ساعت۷ ونیم شب بیدار شدم ودیدم شکم طلب غذا دارد........ 

منم گفتم خدا برکت بده به فست فود که اتفاقا آقای عباس جدیدی همون کشتی گیره بود که مدال میاورد زده تو این کار چقدر هم وارده؟؟ 

خوب یه تلفن چاره کار بود..... 

جای شما خالی غذا رو زدم و بعد تلوزیونو روشن کردم و بعد از مدتها خواستم ببینم تلوزیون چی نشون مید... 

ولی شکم پر دخواست خواب داشت برای همین همونجا جلوی تلوزیون خوابم برد ساعت حدودای ۳ بود که با صدای عجیبی بیدار شدم؟!؟! 

نصفه شب بود تلوزیون داشت یه فیلم جنایی نشون میداد ولی یک دفعه صدای  تق از آشپزخونه اومد نا خوداگاه یا حرفای استاد اندیشه افتادم که درباره  جن میگفت و من ته کلاس فقط به ترس دخترا میخندیدم میگفت شبا بیرون میان....... 

مگفت:من خودم وقتی نصفه شب رفتم آب بخورم دیدم یه آقای قد بلند تو آشپزخونه جلوی در یخچال ایستاده (منم ته کلاس از خنده میمردم که اینارو میگفت)ولی اون شب گفتم نکنه این مردک راست گفته باشه 

خلاصه جونم به لبم رسید تا خودمو به آشپزخونه رسوندمو رفتم جلوی یخچال بعد یاد اون حرفش افتادم که  

میگفت:نصفه شب در یخچال رو باز نکنید شاید تو یخچال باشن 

منم کلی گفتم علیرضا این حرفا چیه آدمیزاد که جن رو نمیبینه اون یه چیزی گفت که دخترای کلاس بترسن..... 

بعد از کلی تلاش و کلنجار رفتن با خودم در یخچال رو باز کردم و همونجور که همه میدونید خبری نبود بعد گفتم بذار خیال همه رو راحت کنم... 

ظرف آب رو برداشتم و تا آخرش رو خوردم و خیالم راحت شد و رفتم و خوابیدم صب هم که بلند شدم اول با کله رفتم همونجا که همه میدونید بعد اومدم دیدم تمام ترسهای دیشبم 

از یه جعبه ی پیتزا ناقابل بود که از روی اپن افتاده بود پایین و من به علت خوابالودگی و ترس نفهمیده بودم 

اینو برای دوستانی گفتم که احتمال داره نصفه شب بترسن اول خوب اطراف رو نگاه کنید بعد یاد حرفهای استاد اندیشه بیفتید و بلرزید 

 

باشد درس عبرتی برای آیندگان 

 

پ.ن۱:من از بس که توکلاس اندیشه خندیدم و تیکه پروندم ورقه ای که از ۱۹ کمتر نمیشدم رو۱۴ شدم 

پ.ن۲:من شب بعد نخوابیدم و تا جمعه که مامان اینا اومدن داشتم از بیخوابی میمردم

تصاویر منتخب هفته۱۱

دوستان سلام 

از همتون ممنونم که منو دلداری دادین و باعث شدین که خیلی راحت با این موضوع کنار بیام خیلی دوست داشتم یه مطلب طنز آپکنم ولی نتونستم طنز بنویسم ولی حتما برای هفته دیگه طنز مینویسم 

 

طبق معمول هر پنجشنبه تصاویر منتخب که 

 

برای دیدن تمامی تصاویر به ادامه مطلب بروید 

 

یه هرکولس زیبا این عکس تقدیم به عمو بهروز عزیزم (سایت عمو بهروز تو قسمت لینکها اولین لینک)

ادامه مطلب ...

راز دل

دوستان سلام
نمیدونم چی بگم یا چجوری
همین الان از آرتا کیش (شرکتی که قرار بود براش کار کنم)تماس گرفتن و به من میگن شما نمیتونی اینجا کار کنی چون کارت معافیت پزشکی داری
شرمنده برای امروز یه پست قشنگ آماده کرده بودم ولی الان نمیتونم لطفا منو درک کنید
خیلی حالم گرفتس
حدودا سه ماه دوندگی برای حراست و کارای دیگه آخرش هم  .......
از همتون ممنونم که تو پست قبل کارمو بهم تبریک گفتین
11 سال قبل یه شوخی دوستت که تو رو برعکس میکنه و باسر میکوبه به زمین باعث میشه که صرع بگیری چندین هفته توی بیمارستان باشی به اندازه چندین هزارتا قرص بخوری (روزی 5تا) کارت  معافیت بگیری(که بیشتر دوستات بهت بگن خوش به حالت؟؟) همین کارت باعث میشه که برای تست مدیکال ردت کنن  و حالا هم مدیرعامل شرکت بهت زنگ میزنه و میگه من متاسفم ولی شما نمیتونید اینجا کار کنید ....
خدایا هیچی نمیگم چون چیزی نمیتونم بگم برای این که تو هیچ کاری نکردی من خودم باعث شدم که اون با من اون شوخی مسخره رو بکنه
دوستان برام دعا کنید تو این ماه مبارک برام دعا کنید که ..........
خدایا شکرت 
 
بعد نوشت: دوستان اشتباه نکنید من از این که این بیماری رو دارم ناراحت نیستم
چون میتونست از این بدتر باشه
من از این ناراحتم که چرا طبق قانون رفتار نمیشه چون من طبق قانوق هم میتونم کار کنم و هم تست مدیکالرو به صورت مشروط داشته باشم

تصاویر منتخب هفته۱۰

دوستان سلام 

تصاویر منتخب این هفته همه از نمایشگاه هوایی تهران است  

عکاس بعضی از این عکسها هم دوست عزیزم معراج هست که متاسفانه هیچ عکسی از خودش نداشتم ولی دیروز چندتا جوک تو کامنتهای پست قبل برام نوشت من هم گفتم تو این پست درج کنم تا همه لذت ببرن 

راستی از فردا خبر هر سقوط هواپیمایی رو شنیدید بدونید کار من و ۳نفر از دوستامه که به سلامتی شاغل شدیم در زمینه رشته خودمون  

 

در ضمن جوکها هم در ادامه مطلب است

 

 

برای دیدن تمامی تصاویر به ادامه مطلب بروید 

 

 

خوب من که معرف حضور هستم ولی نفر سمت چپ دوست عزیزم مجید که از دیروز با هم همکار هم شدیم

ادامه مطلب ...

جبرواحتمال،نیمکت،سطل و تخته پاک کن

راستشو بخواهید میدونم اگر همش درباره دوران دبیرستان بنویسم خیلی بی مزه میشه ولی حیفم اومد اینو ننویسم .
چند روز قبل مهرداد زنگ زده بود در باره پست پسرها چگونه معلم....با هم صحبت کردیمو گفت اینم بنویس منم که خودم خوشم اومده بود گفتم باشه
دیگه بریم سر اصل مطلب(مگه خواستگاریه؟؟؟!!!)
این خاطره هم مربوط میشه به سال سوم دبیرستان  اون سال سال شربازی بچه های متولد 68بود.
ما یه معلم جبرواحتمال داشتیم که با نام آقای ن از ایشون یاد میکنیم
آقای ن دیدنی بود اول از قیافش میگم جلوی سرش کچل شده بود ولی ایشون با مهارت تمام موهای پشت سرش را بلند کرده بود وبه جلو قرض داده بود(فکرشو بکنید وقتی جلوی پنکه وایمیساد موهاش 2متر عقبتر از خودش بودن)
درس دادنشم مثل خودش خوشگل بود یعنی جوری بود که برای این که ما نفهمیم آقای ن نمیتونه 10 صفحه درس رو بیاد خودش بدون گام به گام و این چیزا بگه همیشه کاغذهای طرح درسشو به کتش منگنه میکرد و میومد سر کلاس و بعد پای تخته صحنه ای که داشت درس میداد واز روی کاغذها میخواست جوری بخونه که ما متوجه نشیم ته خنده بود،نمره دادنش هم اینجوری بود که هر چقدر که خودت بتونی نمره میگرفتی یعنی اگر ورقه کسی را تصحیح میکرد و خودش بالای ورقه نبود 100% افتاده بود ولی اگر بالا سر ورقه بودی و سر نمره باهاش چونه میزدی (همون ورقه که میافتاد)18یا19  میشدی؟؟؟!!!!!
یه روز هم ما تصمیم گرفتیم که حال این بابا رو بگیریم میدونستیم که همیشه روی نیمکت آخر میشینه و لیست کلاس رو روی صندلی معلم میزاره خوب ماهم جوری نشستیم  که روی نیمکت آخر فقط یه جا برای نشستن باشه که ایشون برن اونجا بشینن ولی نقشه این بود که چون اون روز آقای ن شلوار مشکی پوشیده بود باید یه عکس قلب روی شلوار خوشگلش میفتاد و نمیشد ازش گذشت برای همین گچ قرمز رنگ رو برداشتیم و روی نیمکت (دقیقا جای آقای ن)یک عدد قلب خوشگل نقاشی کردیم 5 دقیقه بعد آقای ن اومد تو کلاس و یه راست رفت همون جایی که ما آماده کرده بودیم نشست وقتی ماتحت محترم رو روی نیمکت گذاشت یکمی خندیدیم ولی جلوی خودمونو گرفتیم .
داشتیم تمرین های جلسه قبل رو حل میکردیم ولی همه میخواستن ببینن شلوارش چه شکلی شده؟؟
برای همین مهرداد شروع کرد  به اشکال پرسیدن از روشی استفاده کرد که هرچی توضیح بدی طرف مثل (دور از جون خر)خرنگات میکنه دقیقا همینجوری سوالاشو پرسید.
آقای ن هم دید که اینجوری نمیشه بلند شد که بیاد پای تخته و توضیح بده که میزها از عقب یکی یکی از خنده منفجر میشدن طبق معمول من میز دوم بودم ومهردادمیز اول تا از کنار من رد شد و من شلوار مبارکشو دیدم با خودم گفتم آفریین عجب طرحی زده (خودمونیم یاد اون آدامسایی که بچگیام میخوردم و عکسشو میزدیم رو در و دیوار افتادم)...
وقتی آقای ن دید که همه دارن میخندن اول فکر کرد زیپ شلوارش بازه بعد که مطمئن شد که زیپش باز نیست به اونجا(خیلی بی ادبیه و میدونم همه  فهمیدن کجا رو میگم)اشاره کرد و گفت مگه چیه (این بعد از ماجرای کلاس هندسه بود و معلمه فکر کرده بود اون کارو باهاش داریم میکنیم)دیگه اینو که گفت من از شدت خنده افتادم زیر میز که به کمک فرخ اومدم بالا(البته باید بگم منو با جارو  و خاک انداز جمع کرد)
کلا ما خیلی این آقای ن رو زجر دادیم یه بار دیگه لای دفتر کلاسیش بچه ها عکس یه خانم خوشگل رو گذاشتن (دیگه خودتون تصور کنید چه عکسی میتونه باشه)آقای ن هم وقتی دفتر کلاسی رو باز کرد اول چشماش برق قشنگی زد (تو دلش گفت جون جیگرتو.....)بعد برای این که بگه من به زن مردم نگاه نمیکنم چندتا فحش کشدار به تمام کلاس داد....
اینم بگم که لال از دنیا نرم....
یه دفعه هم که من برای معلم عربی بالای در کلاس تخته پاک کن و سطل آشغال رو با هم جاسلز کردم که تا درو باز کرد بخوره تو سرش.........
خدایا منو  ببخش خودت بهتر از همه میدونی که من منظور خاصی نداشتم و قصدم مردم آزاری بوده وبس  

 

 

  

اینم یه عکس از شبگردیهامون فکر کنم جمشیدیه (البته خودم تو این عکس عکاس هستم پس همه بگین آفرین به عکاس) 

اونی که ایستاده :مهرداد 

از راست: 

سروش ـمجید ـ فرخ ـحمید