عشق من پرواز

من علیرضا عاشق پرواز و هواپیما هستم این وبلاگ هم برای نوشتن خاطرات والبته اطلاعاتی در باره هواپیما ها ساخته شده

عشق من پرواز

من علیرضا عاشق پرواز و هواپیما هستم این وبلاگ هم برای نوشتن خاطرات والبته اطلاعاتی در باره هواپیما ها ساخته شده

دروغ

یه نفر میگفت وقتی مخوای دروغ بگی اینقدر بزرگ بگو که خودتم باور کنی....
چند وقتیه از این دروغا زیاد میشنوم  و نمیفهمم که این دنیا ارزششو داره یا نه که این دروغها رو بهم بگیم؟؟!!!

پ.ن1:انگار مشکلی برای سایت 4SHARED.COMپیش اومده و عکسای وبلاگم نمایش داده نمیشه
پ.ن2:از این پست هر چیزی که دوست دارید برداشت کنید فقط تو کامنت دونی چیزی ننویسید که اینجا رو تخته کنن بره پی کارش

تصاویر منتخب هفته۱۲

دوستان سلام 

الان یک عدد علیرضای دست به گردن داره برای شما تایپ میکنه خوب من از نردبان بالا رفته بودم که ... 

چشمتون روز بد نبینه یه دفعه دیدم تو هوا دارم میچرخم مثل این که یه ۲۵تومنی بندازی بالا برای شیر یا خط  

و با دست افتادم روزمین ... 

خوب دستم شکست ولی کوچیک خدارو شکر چون میتونست از این بدتر باشه و من از اونطرف از طبقه دوم پرت بشم وسط کوچه!!؟؟ 

 

خوب خیلی پر حرفی کردم تصاویر منتخب این هفته هم خیلی قشنگه  

 

برای دیدن تمامی تصاویر به ادامه مطاب بروید

 

 

عشق من فانتوم (فکر کنم آخرشم با یه گردان فانتوم عروسی کنم!!!)

ادامه مطلب ...

من و گفته های استاد اندیشه

  

راستشو بخواید میخواستم طنز بنویسم ولی گفتم این خاطره جالب رو بنویسم که همتون بخندین 

قبل از ماه رمضون بود که یه آخر هفته پدرم برای یک سری کارهای اداریش میخواست بره شهرستانمون که به اسرار من مامان هم باهاش رفت تا به مادر بزرگم یه سری بزنه همخونم هم (پسر خالم)از سه شنبه رفته بود مسافرت 

خوب تا اینجا خیلی هم خوب بود یه آخر هفته تنهای تنها البته خواهرم و برادرم هی تلفن میزدن و میگفتن بیا خونمون ولی من میگفتم نه کار دارم(معلوم نبود من میخواستم تنها و بیکار چه کار مهمی انجام بدم)از طرفی هم به مامان قول داده بودم که مهمونی نگیرم و دوستامو جمع کنم که خونه بشه مثل میدون مین؟!؟!؟!؟!؟! 

خوب مامان اینا ۴شنبه رفتن منم خوشحال کلی خوابیدم بعد ساعت۷ ونیم شب بیدار شدم ودیدم شکم طلب غذا دارد........ 

منم گفتم خدا برکت بده به فست فود که اتفاقا آقای عباس جدیدی همون کشتی گیره بود که مدال میاورد زده تو این کار چقدر هم وارده؟؟ 

خوب یه تلفن چاره کار بود..... 

جای شما خالی غذا رو زدم و بعد تلوزیونو روشن کردم و بعد از مدتها خواستم ببینم تلوزیون چی نشون مید... 

ولی شکم پر دخواست خواب داشت برای همین همونجا جلوی تلوزیون خوابم برد ساعت حدودای ۳ بود که با صدای عجیبی بیدار شدم؟!؟! 

نصفه شب بود تلوزیون داشت یه فیلم جنایی نشون میداد ولی یک دفعه صدای  تق از آشپزخونه اومد نا خوداگاه یا حرفای استاد اندیشه افتادم که درباره  جن میگفت و من ته کلاس فقط به ترس دخترا میخندیدم میگفت شبا بیرون میان....... 

مگفت:من خودم وقتی نصفه شب رفتم آب بخورم دیدم یه آقای قد بلند تو آشپزخونه جلوی در یخچال ایستاده (منم ته کلاس از خنده میمردم که اینارو میگفت)ولی اون شب گفتم نکنه این مردک راست گفته باشه 

خلاصه جونم به لبم رسید تا خودمو به آشپزخونه رسوندمو رفتم جلوی یخچال بعد یاد اون حرفش افتادم که  

میگفت:نصفه شب در یخچال رو باز نکنید شاید تو یخچال باشن 

منم کلی گفتم علیرضا این حرفا چیه آدمیزاد که جن رو نمیبینه اون یه چیزی گفت که دخترای کلاس بترسن..... 

بعد از کلی تلاش و کلنجار رفتن با خودم در یخچال رو باز کردم و همونجور که همه میدونید خبری نبود بعد گفتم بذار خیال همه رو راحت کنم... 

ظرف آب رو برداشتم و تا آخرش رو خوردم و خیالم راحت شد و رفتم و خوابیدم صب هم که بلند شدم اول با کله رفتم همونجا که همه میدونید بعد اومدم دیدم تمام ترسهای دیشبم 

از یه جعبه ی پیتزا ناقابل بود که از روی اپن افتاده بود پایین و من به علت خوابالودگی و ترس نفهمیده بودم 

اینو برای دوستانی گفتم که احتمال داره نصفه شب بترسن اول خوب اطراف رو نگاه کنید بعد یاد حرفهای استاد اندیشه بیفتید و بلرزید 

 

باشد درس عبرتی برای آیندگان 

 

پ.ن۱:من از بس که توکلاس اندیشه خندیدم و تیکه پروندم ورقه ای که از ۱۹ کمتر نمیشدم رو۱۴ شدم 

پ.ن۲:من شب بعد نخوابیدم و تا جمعه که مامان اینا اومدن داشتم از بیخوابی میمردم

تصاویر منتخب هفته۱۱

دوستان سلام 

از همتون ممنونم که منو دلداری دادین و باعث شدین که خیلی راحت با این موضوع کنار بیام خیلی دوست داشتم یه مطلب طنز آپکنم ولی نتونستم طنز بنویسم ولی حتما برای هفته دیگه طنز مینویسم 

 

طبق معمول هر پنجشنبه تصاویر منتخب که 

 

برای دیدن تمامی تصاویر به ادامه مطلب بروید 

 

یه هرکولس زیبا این عکس تقدیم به عمو بهروز عزیزم (سایت عمو بهروز تو قسمت لینکها اولین لینک)

ادامه مطلب ...

راز دل

دوستان سلام
نمیدونم چی بگم یا چجوری
همین الان از آرتا کیش (شرکتی که قرار بود براش کار کنم)تماس گرفتن و به من میگن شما نمیتونی اینجا کار کنی چون کارت معافیت پزشکی داری
شرمنده برای امروز یه پست قشنگ آماده کرده بودم ولی الان نمیتونم لطفا منو درک کنید
خیلی حالم گرفتس
حدودا سه ماه دوندگی برای حراست و کارای دیگه آخرش هم  .......
از همتون ممنونم که تو پست قبل کارمو بهم تبریک گفتین
11 سال قبل یه شوخی دوستت که تو رو برعکس میکنه و باسر میکوبه به زمین باعث میشه که صرع بگیری چندین هفته توی بیمارستان باشی به اندازه چندین هزارتا قرص بخوری (روزی 5تا) کارت  معافیت بگیری(که بیشتر دوستات بهت بگن خوش به حالت؟؟) همین کارت باعث میشه که برای تست مدیکال ردت کنن  و حالا هم مدیرعامل شرکت بهت زنگ میزنه و میگه من متاسفم ولی شما نمیتونید اینجا کار کنید ....
خدایا هیچی نمیگم چون چیزی نمیتونم بگم برای این که تو هیچ کاری نکردی من خودم باعث شدم که اون با من اون شوخی مسخره رو بکنه
دوستان برام دعا کنید تو این ماه مبارک برام دعا کنید که ..........
خدایا شکرت 
 
بعد نوشت: دوستان اشتباه نکنید من از این که این بیماری رو دارم ناراحت نیستم
چون میتونست از این بدتر باشه
من از این ناراحتم که چرا طبق قانون رفتار نمیشه چون من طبق قانوق هم میتونم کار کنم و هم تست مدیکالرو به صورت مشروط داشته باشم