عشق من پرواز

من علیرضا عاشق پرواز و هواپیما هستم این وبلاگ هم برای نوشتن خاطرات والبته اطلاعاتی در باره هواپیما ها ساخته شده

عشق من پرواز

من علیرضا عاشق پرواز و هواپیما هستم این وبلاگ هم برای نوشتن خاطرات والبته اطلاعاتی در باره هواپیما ها ساخته شده

تصاویر منتخب هفته۱۰

دوستان سلام 

تصاویر منتخب این هفته همه از نمایشگاه هوایی تهران است  

عکاس بعضی از این عکسها هم دوست عزیزم معراج هست که متاسفانه هیچ عکسی از خودش نداشتم ولی دیروز چندتا جوک تو کامنتهای پست قبل برام نوشت من هم گفتم تو این پست درج کنم تا همه لذت ببرن 

راستی از فردا خبر هر سقوط هواپیمایی رو شنیدید بدونید کار من و ۳نفر از دوستامه که به سلامتی شاغل شدیم در زمینه رشته خودمون  

 

در ضمن جوکها هم در ادامه مطلب است

 

 

برای دیدن تمامی تصاویر به ادامه مطلب بروید 

 

 

خوب من که معرف حضور هستم ولی نفر سمت چپ دوست عزیزم مجید که از دیروز با هم همکار هم شدیم

ادامه مطلب ...

جبرواحتمال،نیمکت،سطل و تخته پاک کن

راستشو بخواهید میدونم اگر همش درباره دوران دبیرستان بنویسم خیلی بی مزه میشه ولی حیفم اومد اینو ننویسم .
چند روز قبل مهرداد زنگ زده بود در باره پست پسرها چگونه معلم....با هم صحبت کردیمو گفت اینم بنویس منم که خودم خوشم اومده بود گفتم باشه
دیگه بریم سر اصل مطلب(مگه خواستگاریه؟؟؟!!!)
این خاطره هم مربوط میشه به سال سوم دبیرستان  اون سال سال شربازی بچه های متولد 68بود.
ما یه معلم جبرواحتمال داشتیم که با نام آقای ن از ایشون یاد میکنیم
آقای ن دیدنی بود اول از قیافش میگم جلوی سرش کچل شده بود ولی ایشون با مهارت تمام موهای پشت سرش را بلند کرده بود وبه جلو قرض داده بود(فکرشو بکنید وقتی جلوی پنکه وایمیساد موهاش 2متر عقبتر از خودش بودن)
درس دادنشم مثل خودش خوشگل بود یعنی جوری بود که برای این که ما نفهمیم آقای ن نمیتونه 10 صفحه درس رو بیاد خودش بدون گام به گام و این چیزا بگه همیشه کاغذهای طرح درسشو به کتش منگنه میکرد و میومد سر کلاس و بعد پای تخته صحنه ای که داشت درس میداد واز روی کاغذها میخواست جوری بخونه که ما متوجه نشیم ته خنده بود،نمره دادنش هم اینجوری بود که هر چقدر که خودت بتونی نمره میگرفتی یعنی اگر ورقه کسی را تصحیح میکرد و خودش بالای ورقه نبود 100% افتاده بود ولی اگر بالا سر ورقه بودی و سر نمره باهاش چونه میزدی (همون ورقه که میافتاد)18یا19  میشدی؟؟؟!!!!!
یه روز هم ما تصمیم گرفتیم که حال این بابا رو بگیریم میدونستیم که همیشه روی نیمکت آخر میشینه و لیست کلاس رو روی صندلی معلم میزاره خوب ماهم جوری نشستیم  که روی نیمکت آخر فقط یه جا برای نشستن باشه که ایشون برن اونجا بشینن ولی نقشه این بود که چون اون روز آقای ن شلوار مشکی پوشیده بود باید یه عکس قلب روی شلوار خوشگلش میفتاد و نمیشد ازش گذشت برای همین گچ قرمز رنگ رو برداشتیم و روی نیمکت (دقیقا جای آقای ن)یک عدد قلب خوشگل نقاشی کردیم 5 دقیقه بعد آقای ن اومد تو کلاس و یه راست رفت همون جایی که ما آماده کرده بودیم نشست وقتی ماتحت محترم رو روی نیمکت گذاشت یکمی خندیدیم ولی جلوی خودمونو گرفتیم .
داشتیم تمرین های جلسه قبل رو حل میکردیم ولی همه میخواستن ببینن شلوارش چه شکلی شده؟؟
برای همین مهرداد شروع کرد  به اشکال پرسیدن از روشی استفاده کرد که هرچی توضیح بدی طرف مثل (دور از جون خر)خرنگات میکنه دقیقا همینجوری سوالاشو پرسید.
آقای ن هم دید که اینجوری نمیشه بلند شد که بیاد پای تخته و توضیح بده که میزها از عقب یکی یکی از خنده منفجر میشدن طبق معمول من میز دوم بودم ومهردادمیز اول تا از کنار من رد شد و من شلوار مبارکشو دیدم با خودم گفتم آفریین عجب طرحی زده (خودمونیم یاد اون آدامسایی که بچگیام میخوردم و عکسشو میزدیم رو در و دیوار افتادم)...
وقتی آقای ن دید که همه دارن میخندن اول فکر کرد زیپ شلوارش بازه بعد که مطمئن شد که زیپش باز نیست به اونجا(خیلی بی ادبیه و میدونم همه  فهمیدن کجا رو میگم)اشاره کرد و گفت مگه چیه (این بعد از ماجرای کلاس هندسه بود و معلمه فکر کرده بود اون کارو باهاش داریم میکنیم)دیگه اینو که گفت من از شدت خنده افتادم زیر میز که به کمک فرخ اومدم بالا(البته باید بگم منو با جارو  و خاک انداز جمع کرد)
کلا ما خیلی این آقای ن رو زجر دادیم یه بار دیگه لای دفتر کلاسیش بچه ها عکس یه خانم خوشگل رو گذاشتن (دیگه خودتون تصور کنید چه عکسی میتونه باشه)آقای ن هم وقتی دفتر کلاسی رو باز کرد اول چشماش برق قشنگی زد (تو دلش گفت جون جیگرتو.....)بعد برای این که بگه من به زن مردم نگاه نمیکنم چندتا فحش کشدار به تمام کلاس داد....
اینم بگم که لال از دنیا نرم....
یه دفعه هم که من برای معلم عربی بالای در کلاس تخته پاک کن و سطل آشغال رو با هم جاسلز کردم که تا درو باز کرد بخوره تو سرش.........
خدایا منو  ببخش خودت بهتر از همه میدونی که من منظور خاصی نداشتم و قصدم مردم آزاری بوده وبس  

 

 

  

اینم یه عکس از شبگردیهامون فکر کنم جمشیدیه (البته خودم تو این عکس عکاس هستم پس همه بگین آفرین به عکاس) 

اونی که ایستاده :مهرداد 

از راست: 

سروش ـمجید ـ فرخ ـحمید

تصاویر منتخب هفته ۹

دوستان سلام 

 

 

تصاویر این هفته یکم حجمشون بالاست یکم سبر کنید بالا میاد 

 

 

 برای دیدن تمامی تصاویر به ادامه مطلب بروید 

 

 

 

بزرگی یک موتور ۲۰۰-۷۴۷ را در کنار یک انسان میتوتنید احساس کنید(البته اون آقاهه خودمم و عکس مربوط میشه به زمستان ۸۷)

ادامه مطلب ...

پسرها چگونه معلم خود را از خجالت سرخ میکنند

قبل از هر چیز از دوستانی که منو از نزدیک دیدن (البته فقط خانم ها) خواهش میکنم این پست را نخونن یا اگر خوندن به روم نیارن چون اون موقع من از خجالت سرخ میشم
 

این خاطره بر میگرده به 3سال قبل اون موقع من سوم دبیرستان بودم و مربوط به معلم درس هندسه است که با نام آقای الف از او نام میبریم.
خوب آقای الف توی تعطیلات عید بچه خوبی نبود و موتور سواری کرده بود وپاش شکسته بود .
من میز دوم مینشستم و کلاس ما دو ردیف نیمکت داشت که بعضیاش خالی بود آخه ما14 نفر بودیم خوب یادمه این آقای الف صندلی رو آورد بین دوتا نیمکت اول گذاشت وپای راستش که شکسته بود رو گذاشت روی نیمکت سمت چپ من داشت هندسه فضایی رو درس میدادتقریبا آخرای کلاس بود که از نفر جلویی منکه یکی از بچه های شر بود مثل خودم فرمان رسید که برای آقای الف نقشه شوم داریم گفتم نقشه چیه گفت (از تمام خواننده های زن عذر خواهی میکنم ولی لطف خاطره به این بی ادبی اش است)قراره به بین دو پای آقای الف  (میدونم که همه فهمیدن کجا رو میگم)خیره نگاه کنیم گفتم زشته بیچاره کاری نمیتونه بکنه گفتن هماهنگه با 4 تا میز اول چپ و راست یعنی8 نفر از شر های کلاس(از بس که شر بودیم از ما خواهش میکردن که انتهای کلاس نشینیم)خوب حدودا تا زنگ تفریح 7 یا 8 دقیقه مونده بود که عملیات شروع شد و ما زوم کردیم روی اونجای آقای الف...
خوب دو سه دقیقه اول بیچاره فکری نکرد بعد کم کم داشت سرخ میشد که زنگ تفریح رو زدن ولی این آخر کار نبود چون ما زنگ بعد هم با همین آقای الف کلاس داشتیم خوب بیچاره فکر کرده بود درس خیلی سنگین بوده ومارو به فکر فرو برده
اماپرده دوم نمایش یعنی زنگ بعد 

ما اومدیم تو کلاس آقای الف هم داخل کلاس مونده بودو خوب ما سر جاهای مناسب بادیدمناسب نشستیم در طول زنگ تفریح تمام بچه های کلاس هماهنگ شده بودن و خوب کلاس رو شروع کردیم آقای الف گفت تمرین یا درس همه گفتیم درس آخه اگر تمرین بود جای آقای الف تغییر میکرد وآقای الف هم کلی خوشحال شد آخه هر وقت می پرسید  تمرین یا درس همه میگفتیم تمرین و بعد بچه خر خون کلاس تا آخر وقت پای تخته بود و ما هم بی خوابی شب های قبل رو جبران میکردیم!!!!!!
خوب شروع کرد به درس دادن و داشت خط و صفحه را میگفت که علامت آتش صادر شد و همه بچه ها زوم کردیم رو اونجای آقای الف خوبی تعداد کم اینه که همه یک دست بودیم وکسی 
بچه مثبت بازی در نمی آورد و همیشه با هم بودیم
10دقیقه گذشت آقای الف هم سرخ شده بود ولی به روی خودش نیاورد
خوب بعد از 5دقیقه دیگر دیگه اوضاع داشت خیلی خراب میشد یعنی بیچاره دست خودش هم نبود چون جنس مذکر اینجوریه که اگر به اونجا فکر کنی و بدونی کسی داره به چیرزت نگاه میکنه دیگه کارت تمومه و آبروت رفته خوب آبروی آقای الف هم داشت کم و زیاد میشد بیچاره پاشم نمیتونست رو پاش بذاره چون تا بالای رونش رو گچ گرفته بودن دیدم به من گفت علیرضا از تو کیفت هرچی لازم داری بردار و کیفتو بده به من گفتم آقای الف اگر میخواهی از پنجره بندازی پایین تو حیاط من حال و حوصله ندارم 2 طبقه برم پایین  گفت نه باور کن کاری ندارم من دوزاریم نیفتاد که برای چی میخواد همیشه دوستام به من میگن کیف تو مثل چمدونه چون هرچیزی که به دردم میخوره یا نمیخوره رو توش میذارم البته توش لوازم آرایش پیدا نمیشه ولی لوازم کمکهای اولیه و....پیدا میشه
آقای الف بیچاره کیف منو به اون سنگینی روی ناحیه مورد نظر قرار داد تا حال بچه ها رو بگیره و بعد با گفتن یک "آخی" بلند نشون داد که راحت شدولی کار ما در اینجا تموم نشد و به تمام دبیرستان این مطلب رو اطلاع رسانی کردیم و.... خوب بعد از چند روز ماجرا تموم شد ولی خاطرش برامون مونده وگاهی وقتا که با بچه ها جمع میشیم یادی از این داستان میکنیم

 

این عکس رو در سال پیش دانشگاهی با آقای الف انداختیم 

از سمت راست 

حامد ـ خودم ـ حمید ـ پشت سر حمید مهرداد ـ آقای الف با گارد ویژه  ـ فرخ و نفر آخر هم مهدی 

یادش بخیر


بعد نوشت

همین حالا قسمت آخر سریال مدرسه ما رو دیدم
یاد تمام خاطرات دوران دبیرستان افتادم
یاد مراسم صوبونه و خنده هاش و مسخره بازیاش
یاد آب بازیهای موقع وضو گرفتن برای نماز
یاد خنده های سر نماز
یاد امام جماعت مست
یاد آتیش زدن بخاری کلاس
دیگه داره اشکم در میاد و نمیتونم بنویسم ببخشید

تصاویر منتخب هفته ۸

دوستان سلام 

قبل از هر چیز از شما دوستان درخواستی داشتم ممنون میشم اگر انجام بدین 

یکی از بهترین دوستان من نوشتن را برای مدتی ترک کرده بود اگر به وبلاگش برید و او را تشویق به دوباره نوشتن کنید ممنون میشم  

از استقبالتون از پست قبلی هم ممنونم

 

دوست دارم برام بنویسید که این عکس چه حسی را به شما منتقل میکند 

 

برای دیدن تمامی تصاویر به ادامه مطلب بروید

ادامه مطلب ...