عشق من پرواز

من علیرضا عاشق پرواز و هواپیما هستم این وبلاگ هم برای نوشتن خاطرات والبته اطلاعاتی در باره هواپیما ها ساخته شده

عشق من پرواز

من علیرضا عاشق پرواز و هواپیما هستم این وبلاگ هم برای نوشتن خاطرات والبته اطلاعاتی در باره هواپیما ها ساخته شده

خاطرات مهد کودک

نمیدونم چجوری شروع کنم راستشو بخواهید این خاطره را به سختی به یاد آوردم یعنی بعضی از قسمت هاشو آخه به یاد آوردن اسمها بعد از 16 یا17 سال خیلی سخته اون موقع من 4 سالم بود.
اینو مینویسم شاید دوستای اون دورانم پیدا بشن فامیلیشونو نمیدونم اسمهای بعضیا یادمه مثل مائده،نیلوفر،محمد.....
اسم مائده اومد اول یه خاطره کوچولو از اون بگم بعد برم سر خاطره اصلی راستشو بخواهید من از3یا 4سالگی به بعد بادمجان نخوردم یعنی لب نزدم خوب بدم میاد ولی مامانم میگه تو بادمجان میخوردی ولی یه روز از مهد کودک اومدی و گفتی من دیگه تا آخر عمرم بادمجان نمیخورم مامان گفت چرا منم گفتم چون مائده گفته هرکی بادمجان بخوره پیر میشه؟؟؟؟!!!!
این مائده خانم با آقا محمد سرگروه بچه ها بودن ما حدود10یا12 نفر بودیم یک مربی جوان هم داشتیم بهش میگفتیم خاله(ای بابا یادم نمیاد اسم مربی چی بود) نمیدونم دانشجو بود چی بود ولی بیشتر وقتا یه کتاب دستش بود و داشت میخوند یه روز صبح دیدم مائده از در که اومد تو در گوشم گفت بیا بریم تو اون اتاق کارت دارم (یا خدا یه دختر با یه پسرتو یه اتاق چیکار داره؟؟؟؟!!!!)بعد تو اتاق به من گفت ما امروز عملیات داریم وباید دشمن رو از بین ببریم (نمیدونم شب قبل چه فیلمی دیده بود شاید دایره سرخ،حمله به H-3 یا عقابها)منم با 2تا شاخ بالاسرم گفتم دشمن کیه گفت برو به نیلوفر و محمد بگو بیان من رفتم اونارو هم آوردم مربی شاد ما هم مثل همیشه داشت برای خودش مطالعه میکرد و فکر میکرد ما داریم بازی میکنیم نمیدونست قراره چه اتفاقی بیفته .
بعد که محمد و نیلوفر اومدن(ما 4نفر همیشه یه تیم بودیم و خرابکاریهامونو با هم انجام میدادیم)مائده شروع کرد به صحبت و گفت علیرضا و محمد باید تمام تفنگ هارو بردارن برن پشت اون میز روبروی خاله من با چشمای گرد شده گفتم دشمن خالس گفت آره بعد به نیلوفر گفت ما هم باید بریم و تمام آجرهای خونه سازی رو ببریم پشت سنگر؟؟!!
خوب ما هم مطیع امر فرمانده تمام کارهارو کردیم بعد از حدود نیم ساعت کار سخت قسمت اول ماموریت انجام شد بعد با فرمان مائده اول ما با تفنگها شروع به شلیک کردیم و به اختلاف چند ثانیه مائده و نیلوفر هم شروع به پزتاب اسباب بازی کردن بقیه بچه ها تا ما رو دیدن که خاله بیچاره را داریم میزنیم به سمت ما اومدن و خلاصه شد یک شورش به تمام معنی .
اون روزکلی خاله بیچاره  گریه کرد و کلی ما خندیدیم ولی از فردا ما 4 نفراصلی رو زیر نظر گرفت تا من با یکی از اعضای تیم خودمون صحبت میکردم میدیدم که خاله بالای سرم داره گوش میده.....
یادش بخیر خیلی دوست دارم دوستامو بازم ببینم میخوام ببینم حالا چیکار میکنن...نیلوفر هنوز هم عشق شمال و دریاست یا مائده هنوز هم با لوازم آرایش مادرش بازی میکنه یا محمد هنوز هم دوست داره یه گله اسب با چندتا سگ داشته باشه.
البته من و محمد با هم فکر میکردیم که در آینده چیکاره بشیم و این فکر گله اسب وسگها به ذهنمون رسیدو همیشه هم بازیمون درباره همینا بود......
اگر منو همینجوری ول کنن به اندازه یک کتاب از از بچگیام مینویسم...
ولی حالا که فکر میکنم ما چه بازیهایی میکردیم و بچه های حالا چه بازیهایی میکنن مثلا برای ما تو مهد کودک فقط یک بار فیلم گذاشتن اونم مربوط به یک بچه بود که دستش توی چرخگوشت گیر میکنه.... ولی حالا تو مهد کودکا بیشتر وقتا فقط فیلم و کارتون میزارن که بچه ها مشغول بشن...


ببخشید که خیلی زیاد شد ولی خوب به اون روزا که فکر میکنم  خیلی خوشحال میشم اگر از این پست استقبال شد بازم از کودکیم مینویسم
دوستان نظر فراموش نشه

تصاویر منتخب هفته۷

دوستان سلام 

ببخشید که این هفته نتونستم آپ کنم جای شما خالی رفته بودم مسافرت و دیروز رسیدم جای همه دوستان خالی خیلی خوش گذشت 

خوب امروزم روز تصاویر منتخب هفتس منم تصاویر را آماده کردم تا شما ببینید و لذت ببرید 

چند وقتیه که مطلبی درباره هوانوردی ننوشتم راستشو بخواید با چندتا از بچه های دانشگاه میخوایم یه وبلاگ تخصصی راه بندازیم و مطالبمو دارم برای اونجا جمع میکنم وقتی راه افتاد خبرتون میکنم  ولی وبلاگ خودم میمونه برای خاطراتم وتصاویر زیبا

راستی پست بعدی رو حتما بخونید در باره دوران بچگی خودمه  مربوط به مهد کودکه دیگه بیشتر از این لو نمیدم  

خوب این هم تصاویر این هفته  

برای دیدن تمامی تصاویر به ادامه مطلب بروید  

 

چیزی نمیتونم بگم جز این که عاشقتم پیر مرد

ادامه مطلب ...

تصاویر منتخب هفته ۶

چند سال قبل شبکه ۵ سریالی داشت به نام هلیکوپتر امداد من اون سریال رو خیلی دوست داشتم و اون سریال ذوق امدادگری را در من به وجود آورد و من رفتم آتش نشانی ....

چند روز قبل به طور کاملا اتفاقی عکسهایی از این سریال زیبا پیدا کردم 

تصاویر منتخب این هفته عکسهای این سریال است 

برای دیدن تمامی تصاویر به ادامه مطلب بروید  

ادامه مطلب ...

لوله کشی وآتش نشان داوطلب

دوستان سلام  

بازم خاطره از آتش نشان داوطلب 

 

چند روز قبل توی ایستگاه تمرین لوله کشی داشتیم نمیدونم در باره لوله های آتش نشانی چقدر میدونید ولی لوله ها از نظر اندازه به چند بخش تقسیم میشن ۵/۱ اینچی ۵/۲ اینچی و۴ اینچی . 

خوب اول به ما گفتن تمرین پرتاب لوله است ؟؟؟؟!!!!! 

من با خودم گفتم پرتاب لوله یعنی چی ؟؟؟بعد لوله های که جمع کرده بودن استاد ما برداشت و مثل توپ بولینگ پرتاب کرد مثل یک خط مستقیم روی زمین پهن شد واستاد گفت همه بیاید پرت کنید یکی از دوستام رفت و تا پرت کرد سری لوله خورد تو سرش بیچاره سرش چه ورمی کرد منم که میدونید در این مواقع میمیرم از خنده نوبت من شد خوب لوله ۵/۱ نسبتا کم وزن بود(حدودا ۶کیلو)ولی نمیدونم چرا وقتی پرت میکردم کات برمیداشت و کج میرفت خلاصه بعد از ۱۰ یا ۱۵ بار پرت کردن مستقیم پهن شد. 

بعد نوبت ۵/۲ اینچی رسید. لوله های ۵/۲ اینچی سنگین تر بود حدودا ۱۵ کیلو با طول ۲۰متر یعنی تمام لوله ها ۲۰متر است . 

خلاصه من که پسر نازپرورده مامان جون هستم و بالاتر از ۳ کیلو بلند نکرده بودم(شوخی میکنم )یکمی سنگین بود . پرت کردم بگید چه سوتی دادم از بس سنگین بود و خسته بودم از دستم پرت شد ۶ متر جلوتر همه زدن زیر خنده خوب من نفر دوم بودم که پرت میکردم بعد که همه یک بار پرت کردن دیدن نه بابا این با قبلی ها فرق داره و خلاصه پنج شش نفر هم مثل من خراب کردن ولی میدونید سختی کار کجا بود تو جمع کردن لوله ها خیلی سخته تو این هوای گرم تهران زیر آفتاب اینا رو جمع کنی اونم به روش خاص خودش خلاصه پدر صاحب بچه دراومد(مامااااااااااااان) 

ولی همه این سختی ها برای من و دوستام کیف داره میدونید چرا ؟؟؟ 

چون بعد از این همه کار سخت قسمت لذت بخش اینه که لوله ها رو به تانکر وصل میکنیم و آب بازی شروع میشه 

خاطره من در باره تنبیه جانانه یادتونه اونبار لوله ۵/۱بود لوله ۵/۲ را حتما باید ۲ نفری بگیریم خوب استاد بهمون گفت و خودش به عنوان کمک آبرسان پشت سرمون ایستاد خوب نفر اول من بودم و گفتم ایندفعه دیگه میشم خوده آتش نشان سام(بازم همون شخصیت کارتونه) ولی وسط کار استاد لوله را پشت سرم ول کرد خوب اون وزن بالای لوله و حدودا ۵ بار فشار باعث شد که سر لوله که دست من بود به سمت بالا بره ومن و دوستام کامل خیس بشیم ولی حال داد خنک شدیم و استاد هم کلی به ما خندید

یکی از بهترینها رفت

 

متاسفانه در حادثه ایلوشن ۶۲ در دوم مرداد در فرودگاه مشهد تیمسار مهدی دادپی برای همیشه به سوی خالق خود پرواز کرد  

 

 

 

 اینهم تصویر هواپیمایی کهتیمسار مهدی دادپیبرای آخرین بار سوار آن شد و روح آسمانی اش جسم پاکش را ترک کرد

 

 

 

 

پ ن:تصویر اول از وبلاگ یادداشت های یک خبرنگار است